پُر روشن است که امام حسین علیه السلام در مرداب وجود عمرسعد به جست و جوی کدام گوهرنابی آمده است : شاید دراین مرداب که روزگاری با اقیانوسهای آزاد پیوند داشته است هنوز نشانی از حیات باشد، شاید در این مدفن تاریکی که عمرسعد فطرت الهی خویش را در آن به خاک سپرده است هنوز روزنه ای رو به آفتاب گشوده باشد.
امام ، آفتاب کرامتی است که خود را از ویرانه ها نیز دریغ نمی کند .
آسمان را دیده ای چگونه در گودال های حقیر آب نیز می نگرد؟
آب را دیده ای که چگونه پست ترین دره ها را نیز از یاد نمی برد؟
چگونه می توان کار پاکان را قیاس از خود گرفت ؟
امام را با خداوند عهدی است که غیر او را در آن راهی نیست ، و برهمین پیمان است که امام پای می فشارد.
نه ، این رازی است که با من و تو در میان نهند. ولایت امام بر مخلوقات ولایت خداست ، یعنی همه ذرات عالم ، از پای تاسر، بقایشان به جذبه عشقی است که آنان را به سوی امام می کشد،اما خود از این جذبه بی خبرند .
اگر او کش کشانه ما را به کوی دوست نکشد و بر پای خویش رهایمان کند ،یران ، همه از راه باز می مانیم.
آسمان را دیده ای که از او بلندتر هیچ نیست ، اما در گودالهای حقیر آب نیز می نگرد؟ امام در مرداب وجود عمرسعد در جست و جوی نشانه ای از دریاست ، دریای آزاد، دریایی که به اقیانوس راه دارد.
زهیربن قین هرچند خود نمی خواست اما امام آن عهد فراموش شده را با او تازه کرد.
فتح خون
امام ایستاد و خطبه ای کربلائی خواند :
" ببینید کار دنیا به کجا کشیده است !
جهان تغییر یافته ، منکر روی کرده است و معروف چهره پوشانده و ار آن جز ته مانده ظرفی ، خرده نانی و یا چراگاهی کم مایه باقی نمانده است . "
« زنهار نمی بینید حق را که بدان عمل نمی شود و باطل را که از آن نهی نمی گردد تا مؤمن به لقای خدا مشتاق شود؟
پس اگر چنین است ،من در مرگ جز سعادت نمی بینم و در زندگی با ظالمان جز ملامت.
مردم بندگان حلقه به گوش دنیا هستند و دین جز بر زبانشان نیست ، آن را تا آنجا پاس می دارند که معایش ایشان از قِبَل آن می رسد ، اگرنه ، چون به بلا امتحان شوند،چه کم هستند دین داران .»
آه از آن رنجی که در این گفته نهفته است !
وسر این خطبه در این عبارت است " یرغب المؤمن فی لقاء ربه ـ تا مؤمن به لقای خدا مشتاق شود "
یعنی دهر بر مراد سفلگان می چرخد تا تو در کشاکش بلا امتحان شوی و این ابتلائات نیز پیوسته می رسد تا رغبت تو در لقای خدا افزون شود ...
پس ای دل شتاب کن تا خود را به کربلا برسانیم !
می گوئی مگر سر امام عشق بر نیزه ندیده ای و مگر بوی خون را نمی شنوی؟ کار از کار گذشته است . قرنهاست ...
اما ای دل نیک بنگر که زبان رمز چه رازی با تو می گوید : کل ارض کربلا و کل یوم عاشورا .
اگر چه قبله در کعبه است اما فَأینما تُولّوا فَثَمَّ وجهُ الله. یعنی هر کجا که پیکر صدپاره تو بر زمین افتد، آن جا کربلاست ،نه به اعتبار لفظ و استعاره ، که در حقیقت .
کتاب فتح خون / روایت محرم / سید مرتضی آوینی
آنجا سرزمین خشک و بی آب و علفی بود در نزدیکی نینوا،حربن یزیداز امام خواست که در همانجا فرود آیند . امام گفت :" ما را بگذار که در یکی از قریه های نزدیک فرود آئیم ، نینوا،غاضریه و یاشفیه "
"حر" که هنوز حر نگشته بود گفت : نه نمی توانم ، این مرد را به مراقبت من گماشته ا ند .
زهیربن قین گفت : " ای فرزند رسول الله ، جنگ با اینان سهل تر از جنگ با کسانی است که از این پس به مقابله با ما می آیند." و حسین فرمود: « من نیستم آن که جنگ را آغاز کند. »
قافله عشق به سرمنزل جاودان خویش نزدیک می شود ... واین عاقبت کار عشق است. موکب امام به هرسو که می رفت ، به سوی دیگرش سوق می دادند تا روز پنجشنه دوم محرم سال شصت ویکم هجری به کربلا رسید.
1- آب فراوان بنوشید.
10- هر روز 10 تا 30 دقیقه پیادهروی کنید و در حین پیادهروی، لبخند بزنید.
در :
ادامه مطلب ...
لقمان حکیم به فرزندش مى گفت :
فرزندم ! پیش از تو مردم براى فرزندانشان اموالى گرد آوردند. ولى نه ،
اموال ماند و نه فرزندان آنها و تو بنده مزدورى هستى . دستور داده اند کار بکنى و مزد
بگیرى ! بنابراین کارت را به خوبى انجام بده و اجرت بگیر!
در این دنیا مانند گوسفند مباش که میان سبزه زار
مشغول چریدن است تا فربه شود و زمان مرگش هنگام فربهى اوست . بلکه دنیا را مانند
پل روى نهرى حساب کن که از آن گذشته و آن را ترک مى کنى که دیگر به سوى آن
برنمى گردى ...
بدان چون فرداى قیامت در برابر خداوند توانا بایستى از چهار چیز
سواءل مى شود:
1. جوانیت را در چه راهى از بین بردى ؟
2. عمرت را در چه راهى نابود نمودى ؟
3. مالت را از چه راهى به دست آوردى ؟
4. در چه راهى خرج کردى ؟
فرزندم ! آماده آن مرحله باش و خود را براى پاسخگویى حاضر کن !
هر کاری که انگیزه خدائی نداره ابتـــره ...
ذکر نام خدا تشـریفات نیست ، انگیـزه کاره !
هدف مادی به اوجش که رسید خاموش میشه ... اما هدف الهی مثل ذات پاک خودش جاودانه است .
روزى ابراهیم خلیل در کوه بیت المقدس به دنبال چراگاهى براى گوسفندانش مى گشت .
مردى را دید که مشغول نماز است .
ابراهیم پرسید:
بنده خدا! براى چه کسى نماز مى خوانى ؟
مرد پاسخ داد:
براى خداى آسمان .
ابراهیم : آیا از بستگان تو کسى مانده است ؟
مرد: نه !
- پس از کجا غذا تهیه مى کنى ؟
- در تابستان میوه این درخت را مى چینم و در زمستان مى خورم .
- خانه ات کجاست ؟
- به کوه اشاره کرد و گفت آنجاست .
- ممکن است مرا به منزلت ببرى امشب مهمان تو باشم ؟
- در جلوى راه من آبى است که نمى توان از آن گذشت .
- تو چگونه مى گذرى ؟
- من از روى آب مى روم .
- دست مرا هم بگیر شاید خداوند به من قدرت دهد تا از آب بگذرم . پیرمرد دست ابراهیم
گرفت هر دو از آب گذشتند و به منزل آن مرد رسیدند. حضرت ابراهیم از او پرسید:
کدام روز مهمترین روزهاست ؟
مرد عابد گفت :
روز قیامت که خداوند پاداش اعمال مردم را در آن روز مى دهد.
ابراهیم : خوب است با هم دست به دعا برداریم و از خداوند بخواهیم ما را از شر آن روز
نگهدارد.
مرد عابد: دعاى من چه اثرى دارد؟ به خدا سوگند! سى
سال است به درگاه خداوند دعایى مى کنم ، هنوز هم مستجاب نشده است !
- مى خواهى بگویم چرا دعایت مستجاب نمى شود؟
- چرا؟ بفرمایید!
- خداوند بزرگ هنگامى که بنده اى را دوست داشته باشد دعایش را دیر اجابت مى کند تا
بیشتر مناجات کند و بیشتر از او بخواهد و طلب کند. چون این حالت را از بنده اش دوست
دارد. اما بنده اى که مورد لطف خدا نیست اگر چیزى درخواست کند، زود اجابت مى کند یا
قلبش را از آن خواسته منصرف نموده ناامیدش مى کند تا دیگر درخواست نکند. آنگاه
پرسید:
چه دعایى مى کردى ؟
عابد گفت :
سى سال پیش گله گوسفندى از اینجا گذشت ، جوانى زیبا که گیسوان بلندى داشت
گوسفندان را چوپانى مى کرد از او پرسیدم : این گوسفندان از آن کیست ؟
گفت : از ابراهیم خلیل الرحمان است . من آن روز گفتم :
پروردگارا! اگر در روى زمین خلیل و دوستى دارى ، او را به من نشان بده .
ابراهیم فرمود:
پیرمرد! خداوند دعایت را اجابت کرده ، من همان ابراهیم
خلیل الرحمان هستم . آنگاه برخاسته یکدیگر را به آغوش کشیدند.
صبح شد و بانگ الرحیل برخاست و قافله عشق عازم سفر تاریخ شد ...
خدایا ، چگونه ممکن است که تو این باب رحمت خاص را تنها بر آنان گشوده باشی که در شب هشتم ذی الحجه سال شصتم هجری مخاطب امام بوده اند ، و دیگران را ازین دعوت محروم خواسته باشی ؟ آنان را می گویم که عرصه حیاتشان ، عصری دیگر از تاریخ کره رض است . " هیهات ما ذلک الظن بک " . ما را از فضل تو گمان دیگری است . پس چه جای تردید؟
راهی که آن قافله عشق پای در آن نهاد راه تاریخ است و آن بانگ الرحیل هرصبح در همه جا برمی خیزد...
الرحیل الحیل !
اکنون بنگر حیرت عقل را و جرأت عشق را!
زمین نه جای ماندن که گذرگاه است ... گذر از نفس به سوی رضوان حق.
هیچ شنیده ای که کسی در گذرگاه ، رحل اقامت بیفکند؟...
ومرگ نیز دراینجا همان همه با تو نزدیک است که در کربلا، و کدام انیسی از مرگ شایسته تر؟
که اگر دهر بخواهد با کسی وفا کند و او را از مرگ معاف دارد، حســیـن که از من و تو شایسته تراست.
رشحاتی از فتح خون، شهید آوینی
عقل می گوید بمان و عشق می گوید برو ... و این هر دو ، عقل و عشق را خداوند آفریده است تا وجود انسان در حیرت میان عقل و عشق معنا شود.
در روز هشتم ذی الحجه ، یوم الترویه ، امام حسین علیه السلام آگاه شد که عمروبن سعیدبن عاص با سپاه انبوه به مکه وارد شده است تا او را مخفیانه دستگیر کنند و به شام ببرند واگرنه ... حرمت حرم امن را با خون او بشکنند.
آنان که رو به ســوی قبله خویش نماز می گزارند ، معنای حرمت حرم امن را چه می دانند؟
کعبه آنان که در مکه نیست تا حرمت حرم مکه را پاس دارند، کعبه آنان قصر سبزی است در دمشق که چشم را خیره می کند. آنجا بهشتی است که در زمین ساخته اند.
و اذا قضی امراً فَانّما یقول له کن فیکون. در میان «کن » و «یکون» تنها همین «فا» فاصله است ، و آن هم در کلام ، نه در حقیقت. آیا امام که خود باطن کعبه است ، اذن خواهد داد که این بدعت عظیم واقع شود و حرمت حرم با خون او شکسته شود؟... خیر.