تمام امور ما زیر نگاه عمیق خداوند جاریست.

هیچ برگی از درخت نمی افتد مگر به اذن او . انعام /59

تمام امور ما زیر نگاه عمیق خداوند جاریست.


مشکلاتی که فرایند آن رنج می باشد از دو راه بر ما حادث می شوند:

- انتخاب خداوند!

- انتخاب خودمان!


اما انتخاب خداوند: باید بدانیم ما به این دنیا آمده ایم برای آزمایش نه برای آسایش .

در مسلخ عشق جز نکو را نکشند

لاغرصفتان زشت خو را نکشند

گر عاشق صادقی زکشتن مگریز

مُردار بود هرآنکه او را نکشند


(در بغداد دزدی را به دار آویخته بودند. "جُنید" یکی از عرفای زمان خویش ، به پای چوبه دار آمد و پای او را بوسه زد. یارانش علت این کا رعجیب را سؤال کردند . جنید گفت : هزار رحمت بر وی باد که در کار خود مَرد بود ه و چنان این کار را به کمال رسانده که سر در راه آن داد. )


هرآنچه خیرمن باشد ، خداوند برایم پیش می آورد و هرچه برایم پیش آید، از جانب خداوند برای من خیر است . بدون خداوند هیچگونه شادی حقیقی وجود ندارد. آرامش ما ، در اراده و خواست او نهفته است و هرچه بیشتر با خواست او هماهنگ شویم سرور معنوی بیشتری روح ما راسیراب خواهد کرد.


مَست باش و مَخروش!

گرم باش و مجوش!

شکسته باش و خَموش !

که سبوی دُرست را به دست بَرند و شکسته را بر دوش!


انتخاب خودمان !

در هندوستان ، شکارگران برای شکار میمون ، سوراخ کوچکی در نارگیل ایجادمی کنند، موزی در آن می گذارند و زیرخاک پنهان می کنند. میمون نزدیک می شود، دستش را به داخل نارگیل می برد موز را بر می دارد اما دیگر نمی تواند دستش را بیرون بکشد، چراکه مشتش از دهانه سوراخ بیرون نمی آید. به جای رها کردن موز ، همان طور در برابر چیز غیرممکنی می جنگد و دراین هنگام شکارچی خیلی راحت میمون را به دام می اندازد. " مانیزگاهی این گونه هستیم ، به دست خودمان به دام مشکلات می افتیم ، اما از چیزی که بدست آورده ایم دست نمی کشیم ، خود را عاقل می دانیم ، و این اوج حماقت است!"


لطفا گوسفند نباشید!

دوستی

اگر دوستی به مهمانی دل تنهای ما آمد و پایش را در محراب خلوت دل تنهای ما گذاشت ووقتی پای شنود گلواژه های صورتی او نشستیم ، ذهن و دل ما را چون پرستویی سبکبال به دنبال شمیم ِ خویش و درنهایت به سوی حضرت عشق رهنمون ساخت، باید بدانیم که آری، خود اوست، نیمه گمشده مان!


تصویر " کاترین دیویس" ازدوستی:

" دوست آن است که توی تاب ، آدم را تاب می دهد( یعنی با واژگانش دلت را چرخ وفلکی می کند) روی نردبان تو را بالا می کشد(درک تو را افزایش می دهد) دستی به پشتت می زند، در آغوشت می گیرد " ودر محراب دل محمل می گزیند.


از کتاب لطفاْ گوسفند نباشید به اهتمام محمودنامنی


انسان و رنج


وقتی سخن از «رنج» به میان می آید، جز به انسان نمی توان اندیشید ؛ زیرا از میان همه آفریده های خدا، فقط خانه اوست که گاه ابری می شود و گاه حتی در آتش فرو می رود.
میان رنجوری و آدمیزادگان، رابطه ای است که از صبح ازل بوده است و گویا تا شام ابد، باقی خواهد ماند! این رابطه ناگسستنی، از کجا آب می خورد و چرا غیر انسان، طعم رنج و بلا را نمی چشد؟ شاید بتوان این دستْ پرسشها را به فلسفه واگذاشت، و البته بیشتر فلسفه های اگزیستانسیالیستی و یا هر نوع تفکری که حیات آدمی و شئونات زیست انسانی را می کاود.
اما «اگر فلسفه از راه قیاس کلیات، در جستجوی کشف مسائل زندگی است، در ادبیات، از راه کاوش در موارد تک و بی نام و نشان، به همان کلیات می رسند، پس ادبیات، روی دیگر سکه فلسفه است؛ زیرا برخورد یک نویسنده یا شاعر با زندگی و مسائل آن، فلسفه اوست». بنابراین، کشف رابطه انسان با رنج، هم وظیفه فلسفه های حیاتْ محور است و هم یکی از تعهدات ادبیات. حتی اگر دین را به تعریف برخی از فلاسفه معاصر، همان «رنج مقدس» بدانیم، دین نیز وارد این عرصه پرتکاپو خواهد شد. بدین رو قرآن نیز که از این رابطه سخن گفته است، هم فلسفه و هم ادبیات را، افقی نوگشوده و موضوعی تازه و اساسی، پیش روی آنها نهاده است.
قرآن کریم در سوره بَلَد، آیه چهارم، سخن از خلقت انسان در «کَبَد(رنج)» به میان آورده و اینکه آفرینش او در ظرف رنج و محنت بوده است. این اشاره قرآنی، کسان بسیاری را به تفکر واداشته و برای حلّ این معما و به بهانه شرح و تفسیر آن، علل و توجیه های فراوانی ساخته اند.
در فلسفه های اگزیستانسیالیستی نیز در این باره، بحث و گفتگوهای بسیاری شده است و همگی در پی آن اند که بدانند چرا انسان باید رنج بکشد و چه رابطه گوهری، میان رنج و سرشت آدمی است؟ هرچه این رابطه به ژرفای وجود انسان، نزدیک تر باشد و با لایه ای درونی تر در انسانْ گره خورَد، معنای آیه پیش گفته، آشکارتر می شود. نباید و نشاید رنجی را که قرآن به خلقت انسان معطوف می کند، به مرارتهای روزمرّگی و ناکامیهای معمول، تنزّل داد ؛ اگرچه تا آنجا نیز پیش می رود و دامن خود را همه جا می گسترد.
یک تفسیر

شاعران و گویندگان بزرگ سرزمین ما، که بیش از همه طبقات علمی (همچون فلاسفه و متکلمان و...) به آدمی و رنجی که می بَرد، توجه کرده اند، آیه سوره بلد را در جایی از آثار خود آورده و بدان پرداخته اند، و گویا همگی آنان، هماره درباره آن می اندیشیدند ؛ زیرا در همه دیوانهای بزرگ و کوچک فارسی، رنج آدمی و مرارتهای روح انسان، موضوع سخن بوده است ، گاهی به لفظ «رنج» و گاهی به الفاظی دیگر همچون غم و اندوه و محنت و... .
رنجی چنین که با گِل انسان سرشته است، درمانی از نوع آنچه در کتابهای قانون و شفا آمده است، ندارد.
دی گفت طبیب از سر حسرت چو مرا دید:
هیهات که رنج تو ز قانونِ شفا رفت!
زیرا به سرشت انسان و حکمت آفرینش او و برنامه خلقت، منسوب است:
گر رنجْ پیشت آید و گر راحت، ای حکیم!
نسبت مکن به غیر، که اینها خدا کند.
البته همه اسباب و منشأهایی که برای غم و اندوهِ خود می شناسیم، در جای خود، حق است ؛ اما علّت العلل و سائقه اصلی آن، برنامه ای است که خداوند در آفرینش انسان و هدایت او به سمت «کمالِ ممکن» در نظر گرفته است. تا آنجا که می توان این برنامه ویژه را فقط در کارنامه انسان دید و بس. فرشتگان، هرگز رنجور نمی شوند و در این آسودگی مطلق، دیگر موجودات زنده عالم، همچون فرشتگان اند.
رنج، چونان اختیار، همسانِ دین و مانند بسیاری دیگر از خصایص بشری، آشیانه ای دیگر نمی شناسد و به جایی دیگر پَر نمی کشد. میان انسان و این پدیده شگفت حیات بشری، چنان ارتباط محکم و همراهی همیشگی و اتّصال دائمی است که گویا آن دو، عاشقان یکدیگرند و یکی را برای دیگری آفریده اند.
مولوی این حقیقت تلخ و شیرین را در چندین جای مثنوی، یادآور شده است و منکران را به خواندن سوره بلد، از آیه «لا اُقسمُ» تا «فی کَبَد» حوالت می دهد:
عاشق رنج است انسان تا ابد
خیز و لا اُقسم بخوان تا فی کبد.
یعنی اگر باور نداری که چنین عشق و رابطه ای میان انسان و رنج وجود دارد، برخیز و قرآن را بگشا و سوره «لا اُقسم» را تا آیه چهارم آن بخوان. سپس دلیلی نیز برای آن می آورد که شنیدنی است:
غیرت حق است و با حق، چاره نیست
کو دلی کز عشق حق، صد پاره نیست؟
یعنی قضای الهی (غیرت حق) بر این قرار گرفته است که دل آدمی، هماره صد پاره باشد و چاره ای جز این نباشدش.
تعبیر به «عشق» از رابطه ما بین انسان و غم، از سر مبالغه و کنایه است ؛ زیرا انسان به واقع، عاشق رنج خود نیست ؛ بلکه آنچنان گفتار و رفتار و سرنوشت وی به رنج می انجامَد که گویی آن را قصد کرده و دوست می داردش.


ادامه مطلب ...

در سوگ فاطمه

دوران وصال هر دودلداده روزی به فراق منتهی می شود

کم است وصالی که در آن فراق نباشد

این حقیقت که فاطمه رانیز پس از احمد از دست دادم

شاهد دیگریست که هیچ وصالی ابدی نیست

جانم با آه حسرتناکم در فراق فاطمه زندانی سینه من است

ای کاش که با آهم ازسینه پرواز کند

بعد از تو هیچ خیری در زندگی این جهان نیست

بر خویش می گریم که مبادا زندگی ام بی تو، طولانی شود

یاری که هیچ محبوبی همتای او نیست

وجز او کسی از قلب من نصیبی ندارد

یاری که از دیدگانم اگرچه پنهان گشت

ولی هرگز از قلبم پنهان نشده است

چگونه است که ایستاده ام و دربرابر آرامگاه ها به آرامگاه یارم سلام میکنم ولی جوابم را نمی دهد

ای دوست ! چرا جواب مرا نمی دهی ؟

آیا فراموش کرده ای دوران دوستی را؟


اشعار حضرت علی علیه السلام در سوگ فاطمه سلام الله علیها

 کتاب شهر گمشده ( فاطمه چه گفت ؟ مدینه چه شد؟) - محمدحسن زورق با مقدمه استاد محمدرضا حکیمی