زمان کوتاه رهائی

غروب جمعه را انگار خدا آفریده است تا آئینه همه دردهای زخم های شیعیان باشد. 

رنج سالها غربت از امام .

زخم سالها یتیمی امت .

با این همه ، غروب دلگیر آدینه با همه غمزدگیش انگار لبریز از معرفت است .

آشفتگی روح را ، عصر جمعه به وضوح حس می کنیم . روحی که مدام تحملمان می کند.

زمینی بودنمان را ، غرق بودنمان در دنیا را و در بند اسارت بودنمان را.

تا آسمانی ترین بخش هستی فرود می آبد و او که از جنس آسمان است در زمین خاکی آشفته می شود و عصر جمعه انگار ، زمان کوتاهی برای رهائی روح است.

دلت از دنیا می گیرد. از دنیائی که پراست از زیبائی های دروغین و دلت پر می زند به سوی حقیقت .

غروب جمعه ، آئینه دل ، تنگ توست. 

تا در آن محکش بزنی که تا کجا عاشق است و منتظر.

عصرجمعه عشقی در دلت موج  می زند و حسرتی عمیق . دوری از امام در دلت تیر می کشد...

حالا با  تمام وجودت زمزمه می کنی . أین بقیه الله ...

او مادر من هم بود!

هنگامى که مادر امیرالمؤ منین (فاطمه بنت اسد) از دنیا رفت ، حضرت على علیه السلام در حالى که اشک از چشمان مبارکشان جارى بود، محضر رسول خدا صلى الله علیه و آله رسید.
پیامبر صلى الله علیه و آله پرسیدند:
چرا اشک مى ریزى ؟ خداوند چشمانت را نگریاند!
على علیه السلام : مادرم از دنیا رفت .
پیامبر صلى الله علیه و آله : او مادر من هم بود و سپس گریه کرد. پیراهن و عباى خود را به على علیه السلام داد و فرمود:
با اینها او را کفن کنید و به من اطلاع دهید! پس از فراغ از غسل و کفن حضرت را در جریان کار گذاشتند آنگاه به محل دفن حرکت دادند.
رسول خدا صلى الله علیه و آله جنازه را تشییع کرد قدمها را با آرامى برمى داشت و آرام بر زمین مى گذاشت . در نماز وى هفتاد تکبیر گفت . سپس ‍ داخل قبر شد و با دست مبارکش لحد قبر را درست کرد کمى در قبر دراز کشید و برخاست جنازه را در قبر گذاشت ، خطاب به فاطمه فرمود:
فاطمه !
جواب داد:
لبیک یا رسول الله ! فرمود:
آنچه را خدا وعده داده بود درست دریافتى ؟
پاسخ داد:
بلى ! خداوند شما را بهترین پاداش مرحمت کند.
حضرت تلقینش را گفت از قبر بیرون آمد. خاک بر قبر ریختند. مردم که خواستند برگردند دیدند و شنیدند رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود:
پسرت ! پسرت !
پس از پایان مراسم دفن پرسیدند:
یا رسول الله ! شما را دیدیم کارهایى کردى که قبلا با هیچکس چنین کارى نکرده بودى ؟ لباس خود را به او کفن کردى با پاى برهنه و آرام ، آرام او را تشییع نمودى ، با هفتاد تکبیر برایش نماز گزاردى در قبر وى خوابیدى و لحد را با دست خود درست کردى و فرمودى : پسرت ! پسرت !
پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود:
همه اینها داراى حکمت است .
اما اینکه لباس خود را به او کفن کردم به خاطر این بود که روزى از قیامت صحبت کردم و گفتم : مردم در آن روز برهنه محشور مى شوند فاطمه خیلى ناراحت شد و گفت : واى از این رسوایى ! من لباسم را به او کفن کردم و از خداوند خواستم کفن او نپوسد و با همان کفن وارد محشر گردد.
و اینکه با پاى برهنه و آرام او را تشییع کردم به خاطر ازدحام فرشتگان بود که براى تشییع فاطمه آمده بودند.
و اینکه در نماز هفتاد تکبیر گفتم براى این بود که فرشتگان در هفتاد صف بر نماز فاطمه ایستاده بودند.
و اینکه در قبرش خوابیدم بدین جهت بود روزى به او گفتم : هنگامى که میت را در قبر گذاشتند قبر بر او فشار مى دهد و دو فرشته (نکیر و منکر) از او سؤ الاتى مى کنند. فاطمه ترسید و گفت :
واى از ضعف و ناتوانى ! آه ! به خدا پناه مى برم از چنین روزى ! من در قبرش ‍ خوابیدم تا فشار قبر از او برداشته شود.
و اینکه گفتم : پسرت ! پسرت !
چون آن دو فرشته وارد قبر شدند از فاطمه پرسیدند پروردگارت کیست ،
گفت : پروردگارم الله است .
پرسیدند: پیغمبرت کیست ؟
پاسخ داد: محمد صلى الله علیه و آله پیغمبر من است .
پرسیدند: امامت کیست ؟ فاطمه حیا کرد از اینکه بگوید فرزندم على است . لذا من گفتم :
پسرت ! پسرت ! على بن ابى طالب علیه السلام است و خداوند نیز از او پذیرفت

رسوای جماعت شو !

سالهاست که درونم را ازهمه پنهان داشته ام .

آنچه نخواسته ام کرده ام.

آنچه به آن نمی اندیشیدم برزبان آوردم .

درونم را مخفی کردم و ظاهرم را آراستم.

به اطرافیان نگریستم و آنچنان که آنان خواستند شدم.

از ترس رسوا شدن همرنگ جماعت گشتم.

ای مهربان ! ای رحیم! تو می دانی . تو باخبری. تو از دلم آگاهی و از خواسته ام باخبری . تو می دانی کیستم و چگونه ام . می دانی چه در نهان دارم و چه در اندیشه. می دانم که باخبری می دانم که به آنچه در سینه دارم به پنهان و آشکارش آگاهی . می دانم که از قلبم باخبری که هیچ چیز در آسمان و زمین بر تو پوشیده نیست.

من که را فریب می دهم ؟ از چه می گریزم؟

عبادت زیبا و خالصانه در ظاهر ، ریاکاری در عبادت به چه درد دیگران می خورد و تحسین دیگران به چه درد من می آید؟‌من درونم را از که پنهان  می کنم ؟


لطیفا!‌مهربانا! ‌ای دریای مهر! ای امید محض ! ی کرامت سرشار!‌تو از دلم باخبری .

اگر گناه کردم ، اگر سربه نافرمانی نهادم ، اگر درونم را به زشتی آلودم و برون را آراسته گردانیدم اما همیشه و هماره چراغ مهرت در دلم روشن بوده و هست.  همیشه عشقت در دلم موج افکنده و به ساحل دلم نشسته و اگر برخلاف میلت رفتار کردم، از غفلت و نادانیم بوده.

اینک دستم را بگیر . می دانی که تو را می خواهم ... 



از کتاب نجوای شبانه



عشق و محبت

عشق و محبت

آیا عشق مولود زیبائی است ؟

آیا درک زیبائی های یک پدیده منوط به این است که برای من منفعت داشته باشد؟

آیا بین منفعت و درک زیبائی نسبتی هست ؟

اصلاً‌ چرا من دوست  می دارم ؟

5 نظریه در مورد عشق وجود دارد:

 

1-  عشق انسان به خودش ( آدمها عاشق خودشان هستند)

2- عشق به خانواده ، اولاد ، وطن

3-  عشق به انسان (دوست داشتن بدون منفعت ،‌ کسی که احسان می کند را دوست داریم ،‌ مثلا مادر ترزا را دوست داریم ، مثل او نیستیم ولی دوستش داریم ،‌انسان کارخوب را دوست می دارد ولو کافر باشد)

4- عشق به جمال ( زیبا را چون زیبا هست دوست دارم )

اگر عشق بدلیل زیبائی باشد ، مطالبه در آن نیست. اگر عاشق جمال شد ، نباید مطالبه ای داشته باشد و گرنه عاشق خودش است . چون برای خودش می خواهد.

دوست می دارم زیبائی را ،‌ بعد از رسیدن به او ممکن است به لذائذ دیگر هم دست پیدا کنم که دیگر به دلیل زیبائی نیست.

5- سنخیت و روابط روحی ( گاهی دلیل عشق ، ‌نه زیبائی است ، نه خودخواهی ومنفعت و نه احسان . بدلیل مشترکات روحی است که باهم دارند. ( ممکن است در عالم ذر باهم بوده اند.)) که مشکل ترین نوع ادراک زیبائی است .

عالی ترین نوع عشق ، عشق به جمال است ،‌در درجه بعد عشق به احسان ،‌بعد عشق به اولاد و... و پائین ترین سطح ، عشق به خود است.

هر 5 نوع عشق بر می گردد به عشق به کمال . انسان چون هست است (وجود دارد) ،‌ هرچه هستی است را دوست می دارد.

حب ذات ،‌به ذات ذاتی است اما حب اولاد ذاتی نیست.


شما نظریه دیگری می شناسید؟




زیبائی

کلاس آقای حیدری (مقدمات نهج البلاغه ‌/ انسان شناسی)

تشکیل شده در محل مجموعه امام صادق (ع) میبد

سایت مجموعه امام صادق (ع) میبد  www.sheshom.net

 

مبحث زیبائی

لذت محصول مواجهه با زیبائی است .

همینطور که پدیده های اطراف ما دارای اجزای تکوینی هستند ،‌دارای اجزای صوری نیز هستند . وقتی بین اجزاء تکوینی حساب و کتابی وجود دارد بین اجزاء صوری هم این تناسب و تقارن وجود دارد.

چند نظریه در مورد زیبائی وجود داره :

-         اگر زیبائی تقارن و توازن در اجزاء ثابت باشد جاذبه اش را از دست می دهد.

-         جهان در حال حرکت است ،‌پس اجزائش  هم در حال حرکت است . پس هر روز چشمی می خواهد که زیبائیش را درک کند.

-         چون نیاز داریم آن را زیبا می بینیم و و قتی نیازمان برطرف شد ، زیبائیش برایمان تمام می شود.

 

 

ادراک زیبائی یک تفاعل و تعاطی می خواهد دوطرفه است : من باید با او ارتباط برقرار کنم تا زیبائی اش را درک کنم .

زیبائی برای همه و همیشه قابل درک نیست. . لذت محصول احساس زیبائی است .

کسی ممکن است از کشتن انسان یا حیوانات لذت ببرد.

همیشه از زیبائی لذت نمی بریم ، زشتی و زیبائی طرفینی است . هم باید زیبا باشد و هم من باید با آن ارتباط برقرار کنم.

 

 

ارتباط بین عزت و جمال در " یا من له العزة و الجمال" :

خداوند چون جمیل است جلیل است .

جمال مولود زیبائی است ،‌زیبائی مولود کمال است و هر جا جمال هست شکوه و عظمت هم هست .

هرکس زیبائی ها را درک کند جمال خدا را پاس می دارد. (در پاسخ به چرا نماز می خوانیم ؟)



هنوز اجازه انتشار مطالب کلاس رو نگرفتم  ‌ بزودی اجازه شو میگیرم امیدوارم ادامه دار بشه ...  چون مطالب بسیار ارزشمندی مطرح میشه .

برخویشتن بدى نکن !

شخصى به اباذر نوشت :
به من چیزى از علم بیاموز!
اباذر در جواب گفت :
دامنه علم گسترده تر است ولى اگر مى توانى بدى نکن بر کس که دوستش ‍ مى دارى .
مرد گفت :
این چه سخنى است که مى فرمایى آیا تاکنون دیده اید کسى در حق محبوبش بدى کند؟
اباذر پاسخ داد:
آرى ! جانت براى تو از همه چیز محبوب تر است . هنگامى که گناه مى کنى بر خویشتن بدى کرده اى.

ازدواج جویبر و ذلفا

جویبر از اهل یمامه بود، هنگامى که آوازه پیغمبر صلى الله علیه و آله را شنید، به مدینه آمد و اسلام آورد. طولى نکشید از خوبان اصحاب رسول خدا به شمار آمد و مورد توجه پیامبر اسلام قرار گرفت . چون نه ، پول داشت و نه ، منزل و نه ، آشنایى ، پیغمبر صلى الله علیه و آله دستور داد در مسجد به سر برد. تدریجا عده اى از فقرا اسلام آوردند و آنان نیز با جویبر در مسجد به سر مى بردند. رفته رفته مسجد پر شد، همه در مضیقه قرار گرفتند. از جانب خداوند دستور رسید کسى حق ندارد در مسجد بخوابد! پیامبر دستور داد بیرون مسجد سایبانى ساختند تا مسلمانان غریب و بى پناه در آنجا ساکن شوند و آن مکان را (صفه ) نامیدند و به ساکنین آنجا اهل صفه مى گفتند. رسول خدا مرتب به وضع آنها رسیدگى مى کرد و مشکلاتشان را برطرف مى ساخت .
روزى پیامبر اسلام براى رسیدگى به وضع آنها تشریف آورده بود، به جویبر که جوان سیاه پوست ، فقیر، کوتاه قد و بدقیافه بود، با مهر و محبت نگریست ، فرمود:
جویبر چه خوب بود زن مى گرفتى تا هم نیاز تو به زن برطرف مى شد و هم او در کار دنیا و آخرت به تو کمک مى کرد. جویبر عرض کرد:
یا رسول الله ! پدر و مادرم فداى تو باد! چه کسى به من رغبت مى کند، نه ، حسب و نسب دارم و نه ، مال و جمال ، کدام زنى حاضر مى شود با من ازدواج کند؟
رسول خدا فرمود:
جویبر! خداوند به برکت اسلام ارزش افراد را دگرگون ساخت ، کسانى که در جاهلیت بالانشین بودند آنها را پایین آورد و کسانى که خوار و بى مقدار بودند، مقام آنها را بالا برد و عزیز کرد.
خداوند به وسیله اسلام افتخار و بالیدن به قبیله و حسب و نسب را به کلى از میان برداشت . اکنون همه مردم ، سیاه و سفید قریشى و عرب یکسانند و همه فرزندان آدمند، آدم از خاک آفریده شده است و هیچکس بر دیگرى برترى ندارد. مگر به وسیله تقوا و محبوب ترین انسان روز قیامت در پیشگاه خداوند افراد پارسا و پرهیزگارند. من امروز فقط کسى را از تو برتر مى دانم که تقوا و اطاعتش نسبت به خدا از تو بیشتر است .
سپس فرمود:
جویبر! هم اکنون یکسره به خانه زیاد بن لبید رئیس طایفه بنى بیاضه برو و بگو من فرستاده پیامبر خدا هستم و آن حضرت فرمود: دخترت ((ذلفا)) را به همسرى منِ جویبر درآور!


در مقام خواستگارى

ادامه مطلب ...

جلوه گاهى از تربیت فاطمه سلام الله علیها

ابوالقاسم قشیرى از شخصى نقل مى کند:
از کاروانى که عازم مکه بود، فاصله داشتم ، بانویى را در بیابان دیدم متحیر و نگران است . به نزد او رفتم هر چه از او پرسیدم با آیه اى از قرآن جوابم را داد.


پرسیدم : تو کیستى ؟

گفت : وقل سلام فسوف تعلمون (اول سلام بگو آنگاه بپرس .)
بر او سلام کردم و گفتم :
در اینجا چه مى کنى ؟
گفت : و من یهدى الله فماله من مضل (فهمیدم راه را گم کرده است .)


پرسیدم : از جن هستى یا از انس ؟

جواب داد: یا بنى آدم خذوا زینتکم (یعنى از آدمیان هستم .)


گفتم : از کجا مى آیى ؟

پاسخ داد: ینادون من مکان بعید (فهمیدم که از راه دور مى آید.)


گفتم : کجا مى روى ؟

گفت : لله على الناس حج البیت (دانستم قصد مکه را دارد.)


گفتم : چند روز است از کاروان جدا شده اى ؟

گفت : و لقد خلقنا السموات فى ستته ایام (فهمیدم که شش روز است .)


گفتم : آیا به غذا میل دارى ؟

گفت : و ما جعلنا جسدا لا یاکلون الطعام (دانستم که میل به غذا دارد به او غذا دادم .)


گفتم : عجله کن و تند بیا.

گفت : لا یکلف الله نفسا لا وسعها (فهمیدم خسته است .)


گفتم : حالا که نمى توانى راه بروى بیا با من سوار شتر شو!

گفت : لو کان فیهما الهة الا الله لفسدتا (یعنى سوار شدن مرد و زن نامحرم بر یک مرکب موجب فساد است . به ناچار من پیاده شدم و او را سوار کردم .)
گفت : سبحان الله الذى سخر لنا هذا (در مقابل این نعمت ، خدا را شکر نمود.)
چون به کاروان رسیدیم ، گفتم :

آیا کسى از بستگان شما در کاروان هست ؟

گفت : یا داود انا جعلناک خلیفة و ما محمد الا رسول الله . یا یحیى خذ الکتاب . یا موسى انى انا الله (فهمیدم چهار نفر از کسان وى در کاروان هستند و اسمهایشان داود، موسى ، یحیى و محمد مى باشد. آنها را صدا کردم ، در این وقت چهار نفر با شتاب به سوى وى دویدند.)


پرسیدم : اینها با تو چه نسبتى دارند؟

در جواب گفت : المال و البنون زینة الحیواة الدنیا (دانستم که چهار نفر فرزندان وى هستند.)


هنگامى که آنان نزد مادرشان رسیدند، گفت :

یا ابتى استاجره خیر من استاجرت لقوى امین (متوجه شدم که به پسرانش مى گوید، به من مزدى بدهند آنان نیز مقدارى پول به من دادند.)
سپس گفت : والله یضاعف لم یشاء (فهمیدم مى گوید مزدم را زیادتر بدهند، از این رو مزدم را اضافه کردند.)


از آنان پرسیدم : این زن کیست ؟

پاسخ دادند: این زن مادر ما فضه ، کنیز حضرت فاطمه زهراست که مدت بیست سال است به جز قرآن سخن نمى گوید.

رفیق نیمه راه نیستند!

خداوند متعال از زبان اصحاب حضرت موسى - علیه السلام نقل مى فرماید:
قال أصحاب موسى أنا لمدرکون
یاران حضرت موسى - علیه السلام - گفتند: قطعا فرعون و فرعونیان به ما مى رسند.
یعنى هلاک مى شویم ؟

ولى حضرت موسى - علیه السلام - فرمود:

کلا إن معى ربى سیهدین

چنین نیست ، پروردگارم با من است و به زودى مرا راهنمایى خواهد کرد . یعنى پشتم مثل کوه محکم است ؛ چون خداوند فرمود:
أنا معکم مستمعون
ما با شما همراه و شنواییم .
یعنى آن ها که به ما وعده همراهى و نصرت داده اند با ما هستند و رفیق نیمه راه نیستند
.

مادر ترزا میگوید:

آدم ها اغلب نامعقول، غیر منطقی و خودخواه‌اند...

بهرحال آنها را ببخش.


اگر مهربانی کنی شاید تو را متهم به داشتن اهداف پنهانی و سود شخصی کنند...
بهرحال مهربان باش.


اگر موفق شوی، دوستانی متملق و دشمنانی سخت خواهی داشت، بهرحال موفق باش.



اگر درستکار و راستگو باشی ممکن است سرت کلاه برود...

بهرحال راستگو ودرستکار باش.


آنچه را سالها زحمت کشیدی وساختی ممکن است دیگری به ناگهان از بین ببرد...


بهرحال سازنده باش.


اگر به شادی واقعی دست یافتی ممکن است به تو حسادت کنند...

بهرحال آرام و شاد باش.



نیکی هایی که امروز در حق انها کرده ای را احتمالاً فردا فراموش خواهند کرد....

اما بهرحال نیکوکار باش.


بهترین وجودت را به دنیا هدیه کن شاید باز هم کافی نباشد...

بهر حال بهترین سعی خود را بکن.


خوب می دانی، که آخر سر، همه چیز بین تو و خداست، بهرحال هرگز بین تو و کس دیگری نبوده است.


خدایا!

کمکم کن؛ پیمانی را که در طوفان با تو بستم در آرامش فراموش نکنم.