حدیثى درباره ى آفرینش عقل

روایت در جواهر السنیه  :
خلق الله العقل فقال له ادبر فادبر فقال له : من انا و من انت ؟ قال : انا انا، و انت انت : ثم قال له : اقبل فاقبل ، فقال له : من انا و من انت ؟ قال : انت الرب الجلیل و انا العبد الذلیل .
خداوند عقل را آفرید و به او فرمود: پشت کن ، پشت کرد، پس از او پرسید: من کیستم و تو کیستى ؟ گفت : من منم ، و تو تویى . سپس ‍ به او فرمود: رو کن ، رو کرد . پس از او پرسید: من کیستم و تو کیستى ؟ گفت : تو پروردگار بزرگ ، و من بنده ى ذلیل هستم .
یعنى وقتی که مدبر گردد، تاریک محض است ؛ و وقتى که رو کند و به حق متوجه گردد، مرآت است .

نظرات 8 + ارسال نظر
آنا جمعه 6 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 06:20 ب.ظ http://lapeste.blogsky.com

احتمالا اشکال در منه که چیزی نفهمیدم

احتمالا ربطی به حدیث نداره ولی قشنگه :

عقل ودل

روز قیامت بود. همه فرشتگان دربارگاه خدای بزرگ حاضرشده بودند. روزی پرابهت … صفوف فرشتگان ، دفتراعمال و درجه بزرگان !
هرکس پیش می آید و در حضور عدل الهی ، ارزش و قدر خود را می نمایاند… و به فراخور شأن و ارزش خود در جائی نزدیک یا دور مستقر می شود… همه اشیاء ، نباتات ، حیوانات ، انسان ها و عقول مجرده به پیش می آمدند و ارزش خویش را عرضه می کردند.
مورچه آمد از پشتکارخود گفت و درجائی نشست ، پرنده آمد از زیبائی خود گفت ، از نغمه های دلنشین خود سرود و در جائی مستقر شد.
سگ آمد از وفای خود گفت و گربه آمد از هوش و منش خود گفت . غزال آمد از زیبائی چشم و پوست خود گفت . خروس از زیبائی تاج و یال و کوپال خود گفت . طاووس آمد از زیبائی پرهای خود گفت. شیرآمد از قدرت سرپنجه خود گفت …
هرکس در شأن خود گفت ودر هر مکانی مستقر شد.
گل آمد از زیبائی و بوی مست کننده خود شمه ای گفت . درخت آمد و از سایه و میوه های خود گفت . گندم آمد از خدمت بزرگ خود به بشریت گفت . هرکس شأن خود بگفت و در جای خود نشست .
انسانهاآمدند، آدم آمد ، حوا آمد و از گذشته های دور و دراز قصه ها گفتند. لذت اولیه را برشمردند و به خطای خود اعتراف کردند. خدای را سجده نمودند و در جای خود قرار گرفتند. آدمهای دیگر آمدند ، نوح آمد از داستان عجیب خود گفت . از ایمان ، اراده ، استقامت ، مبارزه با ظلم و فساد و تاریخ افسانه ای خود گفت .
ابراهیم آمد از یادگارهای دوره خود سخن گفت که چگونه به بتکده شد و بت ها را شکست ، چگونه به زندان افتاد و چطور به درون آتش فرو افتاد و آتش بر او گلستان شد. موسی آمد ، داستان هجرت و فرار خود را نقل کرد و از بی وفائی قوم خود ورنج و دردهای خود سخن راند.
عیسی مسیح آمد ، از عشق و محبت سخن گفت ، از قربان شدن خویش یاد کرد. محمد صلی الله علیه و آله آمد و از رسالت بزرگ خویش برای بشریت سخن راند، علی علیه السلام آمدو…
همه آمدند و گفتند و در جای خود نشستند.
چه دنیائی بود و چه غوغائی ، چه هیجانی ،چه نظمی ، چه وسعتی و چه قانونی.
آنگاه عقل آمد ، از درخشش آن چشمها خیره شد. از ابهت آن مغزها به خضوع در آمدند. پدیده عقل ، تمام مصانع آن از علم و صنعت و تمام احتیاجات بشری و دانش و … او را سجده کردند، عقل همچون خورشید تابان ، در وسط عالم بر کرسی اعلائی فرونشست .
مدتی گذشت ، سکوت بر همه جا مستولی شد، نسیم ملایمی از رایحه بهشتی وزیدن گرفت ، ترانه ای دلنشین فضا را پر کرد و همه موجودات به زبان خود خدای را تسبیح کردند.
باز هم مدتی گذشت . ندائی از جانب خدای ، عالی ترین پدیده خلقت را بشارت داد. همه ساکت شدند، ولوله افتاد، نوری از جانب خدای تجلی کرد و همچون فرستاده خاص خدای بر زمین نازل شد. همه او را سجده کردند جز عقل که ادعای برتری نمود!
عقل از برتری خود سخن گفت ، روزگاری را برشمرد که انسانها چون حیوانات در جنگل ها ، کوه ها ، غارها زندگی می کردند و او آتش را به بشر داد. چرخ را برای نقل اشیاء سنگین در اختیار بشر گذاشت. آهن را کشف کرد، وسایل زندگی را مهیا نمود، آسمانها را تسخیر کرد ، به اعماق دریاها فرو رفت . از گذشته های دور خبر داد و آینده های مبهم را پیش بینی کرد و خلاصه انسان را بر طبیعت برتری بخشید. عقل گفت که میلیونها پدیده و اثر از خود به جای گذاشته است و در این مورد چه کسی می تواند با او برابری کند؟
یکباره رعد و برق شد. زمین و آسمان به لرزه در آمدند. ندائی از جانب خدای نازل شدو به عقل نهیب زد که ساکت شو و گفت که تمام خلقت را فقط به خاطر او خلق کردم. اگر دل را از جهان بگیرم ، زندگی و حیات خاموش می شود، اگر عشق را از جهان بردارم ، تمام ذرات وجود متلاشی می گردد، اگر دل و عشق نبود ، بشر چگونه زیبائی را حس می کرد؟ چگونه به ورای خلقت پی می برد؟
همه در جای خود قرار گرفتند و عقل شرمنده بر کرسی خود نشست و دل چون چتری از نور ، بر سر تمام موجودات عالم خلقت، بنام اولین تجلی خدای بزرگ قرار گرفت.
از آن پس دل فقط مأمن خدای بزرگ شد و عشق یعنی پدیده آن ، هدف حیات گردید.
دل تنها نردبانی است که آدمی را به آسمانها می رساند و تنها وسیله ایست که خدا را در می یابد . ستاره افتخاریست که برفرق خلقت می درخشد.
خورشید تابانی است که ظلمتکده جهان را روشن می کند و آدمی را به خدا می رساند.
دل ، روح و عصاره حیات است که بدون آن زندگی معنائی ندارد.
عشق غایت آرزوی انسان است.
بقیه زندگی فقط محملی برای تجلی عشق است.

نوامبر ۱۹۷۲ ، دستنوشته های دکترچمران / خدا بود ودیگر هیچ.

آنا جمعه 6 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 06:21 ب.ظ http://lapeste.blogsky.com

مرسی که طاعون و مرا مفتخر کردید کو در لیست دوستانتان قرار دادید
لیست دوستان من هیدن است و شما هم در ان جای دارید
سپاس فراوان

باعث افتخاره ...
تو یه لیست هایدن بودن هم خیلی باعث افتخاره ... ممنونم

Anna جمعه 6 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 10:43 ب.ظ http://lapeste.blogsky.com

سه نقطه ی عزیز
با پست جدید در خدمتم
سپاس از شما
از نوشته های شما و استادم صهبانا لذت بسیار می برم

همه نوشته های بسیار زیباتونو پیگیری میکنم و از مطالب بسیار زیباتون لذت میبرم . متشکرم

آنا شنبه 7 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 01:53 ب.ظ http://lapeste.blogsky.com

سلام
سه نقطه
سکوت
سپاس

سلام دوشنبه 9 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 07:25 ق.ظ http://senoghteh.blogsky.com/

این برداشت من از حدیثه ...
ممکنه غلط هم باشه .

عقل نماد انسان کامله ، یه انسان وقتی انسان کامله که تجلی صفات خدا شده باشه یعنی همه توجهش به او باشه اونوقت آینه ای است که بازتاب صفات خدا رو در درونش میشه دید... ستار،‌رحیم،‌غفور، رحمن،و...
اما اگه توجهش به خودش باشه جز تاریکی چیزی نیست .
آینه دو رو داره یک طرف انعکاس نوره ُ،‌نوری که تو وجود خودش نیست . وطرف دیگرش تاریکی محض .

Anna دوشنبه 9 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 06:36 ب.ظ http://lapeste.blogsky.com

سلام عرض شد

Anna دوشنبه 9 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 06:37 ب.ظ http://lapeste.blogsky.com

سرکار خانم سه نقطه ی عزیز
شما به بنده لطف بیکران دارید

Anna سه‌شنبه 10 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 08:28 ب.ظ http://lapeste.blogsky.com

به امید مطالب جدید اومدم
کسی خونه نیست ؟

سلام



برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد