پرورش نادرست


روزی سوراخ کوچکی در یک پیله ظاهر شد. شخصی نشست و ساعت‌ها تقلای پروانه برای بیرون آمدن از سوراخ کوچک پیله راتماشا کرد. ناگهان تقلای پروانه متوقف شدو به نظر رسید که خسته شده و دیگر نمی‌تواند به تلاشش ادامه دهد. آن شخص مصمم شد به پروانه کمک کندو با برش قیچی سوراخ پیله را گشاد کرد.پروانه به راحتی از پیله خارج شد اما جثه اش ضعیف و بالهایش چروکیده بودند. آن شخص به تماشای پروانه ادامه داد. او انتظار داشت پر پروانه گسترده و مستحکم شود واز جثه او محافظت کند اما چنین نشد .در واقع پروانه ناچار شد همه عمررا روی زمین بخزد و هرگز نتوانست با بالهایش پرواز کند . آن شخص مهربان نفهمید که محدودیت پیله و تقلا برای خارج شدن از سوراخ ریز آن را خدا برای پروانه قرار داده بود تا به آن وسیله مایعی از بدنش ترشح شود و پس از خروج از پیله به او امکان پرواز دهد. گاهی اوقات در زندگی فقط به تقلا نیاز داریم. اگر خداوند مقرر می‌کرد بدون هیچ مشکلی زندگی کنیم فلج می‌شدیم - به اندازه کافی قوی نمی‌شدیم و هر گز نمی‌توانستیم پرواز کنیم.

عاقبت به خیری

عاقبت به خیری موضوعی است که حضرت علی (ع) با آن همه عظمت ، بسیار از آن می ترسیدند . حضرت به شخصی فرمود از چه می ترسی ؟ گفت از خداوند. حضرت فرمود : گناه نکن و از خدا نترس اما از عاقبت به خیری بترس .
حضرت علی (ع) تا آخرین لحظات عمر شریفشان نگران این موضوع بودند . رسول خدا صدا زد: «علی‌جانم! می‌بینم در یک ماه رمضانی محاسن تو به خون سرت خضاب می‌شود» آقا بلافاصله پرسیدند: «آیا آن موقع من دین دارم؟»
پیامبر (ص) هم می فرماید: علی‌جانم! تو مولود کعبه هستی، تو تضمینی هستی،چرا این سؤال را می‌کنی؟
 چون در روح علی‌بن ابیطالب ذرّه‌ای غرور نیست، ذرّه‌ای تکبّر نیست.
در روایت است کسی که نگران عاقبت به خیری خود نباشد دچار مکر خداوند شده است (تحف‌العقول/364)
یکی از اطرافیان حضرت امام(ره) که ایشان هم فوت کردند، نقل می‌کنند با هنگامی که با حضرت امام در حال قدم زدن بودند، حضرت امام به ایشان می‌فرماید: «اگر جبرئیل امین الان بیاید از تو بخواهد که یک دعای مستجاب داری، دعا کن، چی می‌گویی؟» ایشان مثلاً عرضه می‌دارد که «امام! من می‌گویم که خدا معرفت به کائنات و همه‌ی حقایق عالم را به من عنایت بکند» بعد حضرت امام سکوت می‌کنند. ایشان می‌گوید: «من از امام پرسیدم: امام! ببخشید. جسارت می‌کنم، خودِ شما اگر جبرئیل امین بیاید از شما بپرسد، شما چی می‌گویید؟» بلافاصله امام می‌فرمایند: «من از خدا می‌خواهم عاقبتم را ختم به‌خیر کند.»
 روح انسان‌های بزرگ همیشه این نگرانی را دارند، و این نگرانی سلامت‌بخش است.


هر خوبی می‌تواند ما را از رسیدن به حقیقت خوبی باز دارد 

ابتدا عرض کنم هر امری از امور معنوی، هر فضیلتی از فضایل اخلاقی و حتی هر عبادتی از عبادات ما، به سهولت می‌تواند سنگ راه ما قرار بگیرد و ما را از حقیقت عبادت باز بدارد. روز اولی که داستان خلقت انسان آغاز شد، در آغاز ماجرا خدا داستان کوچکی طراحی کرد و اثراتش را هم تا امروز برای ما باقی نگه داشته. آن داستان این بود که ابلیس  استکبار کرد و به آدم سجده نکرد.  ولایت‌گریزی شیطان با تکیه به شش هزار سال عبادت بوده است.
عبادت می‌تواند به معنای حقیقیِ کلمه مانع راه عبادت ِ اصلی شود. وقتی خدا نهیب زد به ابلیس، ابلیس گفت: من جبران می‌کنم، خداودند فرمود: چه ‌کار می‌کنی؟ گفت: به مقداری برایت نماز می‌خوانم که تا حالا کسی نخوانده باشد. خداوند هم در پاسخ به این مقدس مآبی ها فرمود : من دوست دارم عبادت بشوم آن‌جوری که خودم می‌خواهم، نه آن‌جوری که تو می‌خواهی.
پس ببینند دوستان، هر عبادتی، هر علاقه‌ای ـ ‌یک کسی علاقه به قرآن دارد، یک کسی علاقه به نماز دارد و هر علاقه ی خوبی مانعی بر سرِ راهش قرار نگیرند. ظاهراً اصل موضوع امتحانات انسان و یا مهمترین امتحانات که ما باید ان‌شاءالله پشت سر بگذاریم، بتوانیم فرج را در آغوش بگیریم، این است که خوب‌ها باید مراقبت کنند خوبی‌هایشان مانع حقیقت نورانیِ خوبی نشود.


برای بهترین دوستانم ...

  مهم نیست چه سنی داری هنگام سلام کردن مادرت را در آغوش بگیر.

اگر کسی تو را پشت خط گذاشت تا به تلفن دیگری پاسخ دهد تلفن را قطع کن.

هیچوقت به کسی که غم سنگینی دارد نگو " می دانم چه حالی داری " چون در واقع نمی دانی.

یادت باشد گاهی اوقات بدست نیاوردن آنچه می خواهی نوعی شانس و اقبال است.

هیچوقت به یک مرد نگو موهایش در حال ریختن است. خودش این را می داند.

از صمیم قلب عشق بورز. ممکن است کمی لطمه ببینی، اما تنها راه استفاده بهینه از حیات همین است.

در مورد موضوعی که درست متوجه نشده ای قضاوت نکن.

وقتی از تو سوالی را پرسیدند که نمی خواستی جوابش را بدهی، لبخند بزن و بگو:  "برای چه می خواهید بدانید؟"

هرگز موفقیت را پیش از موقع عیان نکن.

هیچوقت پایان فیلم ها و کتابهای خوب را برای دیگران تعریف نکن.

 وقتی احساس خستگی می کنی اما ناچاری که به کارت ادامه بدهی، دست و صورتت را بشوی و یک جفت جوراب و یک پیراهن تمیز بپوش. آن وقت خواهی دید که نیروی دوباره بدست آورده ای.

 هرگز پیش از سخنرانی غذای سنگین نخور.

 راحتی و خوشبختی را با هم اشتباه نکن.

 هیچوقت از بازار کهنه فروشها وسیله برقی نخر.

 شغلی را انتخاب کن که روحت را هم به اندازه حساب بانکی ات غنی سازد.

 سعی کن از آن افرادی نباشی که می گویند : " آماده، هدف، آتش "    

 هر وقت فرصت کردی دست فرزندانت را در دست بگیر. به زودی زمانی خواهد رسید که او اجازه این کار را به تو نخواهد داد.

 چتری با رنگ روشن بخر. پیدا کردنش در میان چتر های مشکی آسان است و به روزهای غمگین بارانی شادی و نشاط می بخشد.

 وقتی کت و شلوار تیره به تن داری شیرینی شکری نخور.

 هیچوقت در محل کار درمورد مشکلات خانوادگی ات صحبت نکن.

 وقتی در راه مسافرت، هنگام ناهار به شهری می رسی رستورانی را که در میدان شهر است انتخاب کن.

در حمام آواز بخوان.

در روز تولدت درختی بکار.

طوری زندگی کن که هر وقت فرزندانت خوبی، مهربانی و بزرگواری دیدند، به یاد تو بیفتند.

بچه ها را بعد از تنبیه در آغوش بگیر.

فراموش نکن که خوشبختی به سراغ کسانی می رود که برای رسیدن به آن تلاش می کنند

ساعتت را پنج دقیقه جلوتر تنظیم کن.

هنگام بازی با بچه ها بگذار تا آنها برنده شوند.

شیر کم چرب بنوش.

هرگز در هنگام گرسنگی به خرید مواد غذایی نرو. اضافه بر احتیاج خرید خواهی کرد.

فروتن باش، پیش از آنکه تو به دنیا بیایی خیلی از کارها انجام شده بود.

از کسی که چیزی برای از دست دادن ندارد، بترس.

 

تفاوت گوشت حرام و حلال


لیلا شهرستانی محقق علوم اسلامی است که در امریکا زندگی می‌کند
و در رشته میکرو بیولوژی تحصیل کرده است.
وی دوره لیسانس را در دانشگاه کالیفرنیا استیت یونورسیتی فولرتون در رشته بیولوژی
و دوره فوق لیسانس را در کالیفرنیا استیت پالی تکنیک یونورسیتی در رشته میکرو بیولوژی سپری کرده است.
در جریان تحقیقات دانشگاهی جرقه‌ای در مطالعات میان رشته بین علوم اسلامی و میکرو بیولوژی در ذهن وی زده می‌شود که باب جدیدی را در فعالیت‌های او می‌گشاید.

وی درباره فعالیت علمی خود می‌گوید:
رشتهٔ تحقیقاتی من در میکروبیولوژی در مورد لاکتوفرین بود.
لاکتوفرین یک مولکول پروتئینی است که در خون ما وجود دارد این ماده در کلستروم (آغوز) شیر مادر به میزان زیادی وجود دارد.
این ماده خاصیت ضد میکروبی دارد یا اینکه به مقدار زیادی جلوی میکروب‌ها را می‌گیرد.
کاری که لاکتوفرین می‌کند این است که آهن را به خودش جذب می‌کند
یعنی هر میکروبی که در قسمت لاکتروفرین باشد به خاطر اینکه آهن ندارد نمی‌تواند رشد کرده میکروفیلم درست کند.
ماجرا این گونه بود که در یکی از رستوران‌های آمریکا به نام «جک این د باکسjack in the box» تقریباً حدود ۶ یا ۷ سال پیش اتفاقی افتاد که عده‌ای از اسهال خونی مردند
و بعد از تحقیقات مشخص شد که علت، این نوع باکتری‌هایی بوده‌اند که در دستگاه‌های گوارشی مثل روده و...؛ یعنی در بدن همهٔ انسان‌ها هستند.
ولی وقتی از طریق خوردن وارد بدن شود باعث ابتلابه اسهال خونی خواهد شد که درصد تلفاتش بالا است.
در این رستوران هم متوجه شدند که مدفوع زیر ناخن آشپز رستوران به گوشت منتقل شده
و تعدادی از مشتریان را کشته است.

شرکتی که تامین کننده گوشت در آن ایالت بود به استاد بنده پروژه‌ای را داد که بر اساس آن قرار شد لاکتوفرین‌ها را در گوشت فعال‌تر کنیم
که اگر باز هم میکروبی در آن‌ها نفوذ کرد امکان رشد نیابد.
مبلغ این قرار داد ۱۵ میلیون دلار بود و چون پروژه من نیز در مورد لاکتوفرین بود با ۵ نفر دیگر کار را شروع کردیم.
متاسفانه میزان نفوذ لاکتوفرین در گوشت‌ها در حین آزمایش متغیر بود و این امکان وجود نداشت که به ماده ثابتی برسیم که اضافه کردن آن به گوشت میزان محافظت در برابر باکتری‌ها را افزایش دهد.
ما در لابراتوار لاکتوفرین را فعال می‌کردیم. (لاکتوفرین با بافری خاص تحت pHخاصی فعال می‌شد)
در هنگام تست لاکتوفرین در حالت عادی باکتری‌ها را از بین می‌برد اما روی گوشت که امتحان می‌شد گاهی موفق و گاهی نا‌موفق بود.
من آزمایش روی نمونه‌ها را انجام می‌دادم و گوشت می‌گرفتم و محلول‌های متفاوت را آزمایش می‌کردم.

روزی تصادفاً دیرم شد و مجبور شدم که گوشت از منزل ببرم که گوشت اسلامی بود.
بعد از تست متوجه شدم که جواب‌ها با گوشتهای دیگر بسیار متفاوت است.
یعنی اولاً وقتی باکتری‌ها را می‌گذاشتیم درصد نفوذ باکتری‌ها خیلی کمتر بود؛
یعنی خود باکتری بدون لاکتوفرین هم نفوذ نمی‌کرد
وقتی هم که می‌شستیم اصلاً باکتری‌ای روی گوشت باقی نمانده بود.
کنترلر آزمایش ما آب بود. یعنی هر آزمایش با محلولی خاص صورت می‌گرفت و کنترل آن با آب بود.
من مشاهده کردم که وقتی باکتری به گوشت اسلامی می‌رسد نفوذ نمی‌کند
و اگر هم کمی نفوذ کند با آب کاملا تمیز می‌شود.
سبحان الله! استادم که جواب آزمایش را دید تعجب کرد.
گفتم که امروز فرقی ایجاد شده است. من امروز گوشت حلال آوردم.

ایشان آقای دکتر نرن نایدی بود که یک هندی هستند و دکترایشان را در سوئد گرفته‌اند.
دکتر نایدی که به واسطه کشف دلایل میکروبیولوژیک مرگ تعدادی از زنان که از وسایل خاص بهداشتی استفاده می‌کردند مشهور شده‌اند؛
به من گفتند که خودشان ـ با اینکه مسلمان نیستند ـ از گوشت حلال استفاده می‌کنند.
در لابراتوار بعضی برایشان سوال شده بود که این چه گوشتی است که این قدر نسبت به نفوذ باکتری‌ها مقاوم است.
استاد ما در حالی که سالن را ترک می‌کرد گفت این گوشتی است که هرگز به شما اسهال خونی نمی‌دهد!

نکته جالب اینکه سازمان گوشت امریکا برای تمیز نگه داشتن گوشت ۱۵ میلیون دلار خرج می‌کند
تا این آقا اسپریی برایشان بسازد که به گوشت بزنند و مقاوم شود
و آن وقت خود او می‌داند که اگر گوشت اسلامی باشد دیگر نیازی به آن همه هزینه نیست.

بر می‌گردم به مبحث لاکتوفرین؛
لاکتوفرین آهن را به خودش می‌گیرد و برای همین وقتی آهن نباشد باکتری‌ها نمی‌توانند رشد کنند.
وقتی گوشت را اسلامی سر می‌بریم اول شاه رگ زده می‌شود بدون اینکه نخاع قطع شود.
وقتی شاه رگ قطع می‌شود از آنجایی که نخاع قطع نشده قلب هنوز در حال تپیدن است.
وقتی قلب می‌زند همه خون از بدن خارج می‌شود و از آنجا که تمام آهن در گلبول قرمز است
هنگامی که همه خون خارج می‌شود دیگر گوشت آهن ندارد
و به خاطر همین نیازی به لاکتوفرین برای از بین بردن آهن نیست.
و باکتری‌ها هم به علت نبود اهن در خون جذب نمی‌شوند و اگر بشوند با شستشو با آب ساده از بین می‌روند.

گرچه استاد ما با‌‌ همان ایده‌ای که از گوشت اسلامی گرفت آن مبلغ را دریافت کرد
و اسپری خاصی را هم ساخت و نهایتاً حق را منکر شد
اما برای خود من این نکته بسیار مهم بود که حساسیت اسلام به نجاست خون ازین جهت است که
در تمام فضای اطراف ما صد‌ها بلکه هزاران نوع باکتری وجود دارد که به شدت جذب آهن می‌شوند
و وقتی دست شما خون می‌آید امکان جذب باکتری‌ها به وسیله آهن خون بسیار بالا است؛
بنابر این در معرض انواع عفونت‌ها هستید اما اگر با دقت (یک بار یا سه بار) دست خونی خود را آب بکشید
راه نفوذ باکتری‌ها را بسته‌اید.

من با پروفسور هشام ابراهیم در مورد این تحقیق صحبت کردم که إن شاءالله چاپ بشود
اما ایشان پیشنهاد دادند که بهتر است زیر نظر یک استاد غیر مسلمان تحقیقات را ادامه دهم
تا در مجامع علمی امریکا پذیرفته شود!
که البته در پی آن هستم

خاطره ای از استاد دکتر شفیعی کدکنی

چند روزی به آمدن عید مانده بود. بیشتر بچه ها غایب بودند، یا اکثرا" رفته بودند به شهرها و شهرستان های خودشان یا گرفتار کارهای عید بودند اما استاد ما بدون هیچ تاخیری آمد سر کلاس و شروع کرد به درس دادن.


استاد خشک و مقرراتی ما خود مزیدی شده بر دشواری "صدرا".


بالاخره کلاس رو به پایان بود که یکی از بچه ها خیلی آرام گفت: استاد آخره سالی دیگه بسه!


استاد هم دستی به سر تهی از موی خود کشید! و عینکش را از روی چشمانش برداشت و همین طور که آن را می گذاشت روی میز، خودش هم برای اولین بار روی صندلی جا گرفت.


استاد 50 ساله‌مان با آن کت قهوه‌ای سوخته‌ای که به تن داشت، گفت:

حالا که تونستید من رو از درس دادن بندازید بذارید خاطره ای رو براتون تعریف کنم.


"من حدودا 21 یا 22 سالم بود، مشهد زندگی می کردیم، پدر و مادرم کشاورز بودند با دست های چروک خورده و آفتاب سوخته، دست هایی که هر وقت اون ها رو می دیدم دلم می خواست ببوسمشان، بویشان کنم، کاری که هیچ وقت اجازه آن را به خود ندادم با پدرم بکنم اما دستان مادرم را همیشه خیلی آرام مثل "ماش پلو" که شب عید به شب عید می خوردیم بو می کردم و در آخر بر لبانم می گذاشتم.


استادمان حالا قدری هم با بغض کلماتش را جمله می کند: نمی دونم بچه ها شما هم به این پی بردید که هر پدر و مادری بوی خاص خودشان را دارند یا نه؟ ولی من بوی مادرم را همیشه زمانی که نبود و دلتنگش می شدم از چادر کهنه سفیدی که گل های قرمز ریز روی آن ها نقش بسته بود حس می کردم، چادر را جلوی دهان و بینی‌ام می گرفتم و چند دقیقه با آن نفس می کشیدم...


اما نسبت به پدرم؛ مثل تمام پدرها؛ هیچ وقت اجازه ابراز احساسات پیدا نکردم جز یک بار، آن هم نه به صورت مستقیم.


نزدیکی های عید بود، من تازه معلم شده بودم و اولین حقوقم را هم گرفته بودم، صبح بود، رفتم آب انبار تا برای شستن ظروف صبحانه آب بیارم.


از پله ها بالا می آمدم که صدای خفیف هق، هق مردانه ای را شنیدم، از هر پله ای که بالا می آمدم صدا را بلندتر می شنیدم...استاد حالا خودش هم گریه می کند...


پدرم بود، مادر هم آرامش می کرد، می گفت آقا! خدا بزرگ است، خدا نمیذاره ما پیش بچه ها کوچیک بشیم، فوقش به بچه ها عیدی نمی دیم، قرآن خدا که غلط نمی شه اما بابام گفت: خانم نوه هامون تو تهران بزرگ شدند و از ما انتظار دارند، نباید فکر کنند که ما ...


حالا دیگه ماجرا روشن تر از این بود که بخواهم دلیل گریه های بابام رو از مادرم بپرسم، دست کردم توی جیبم، 100 تومان بود، کل پولی که از مدرسه گرفته بودم، گذاشتم روی گیوه های پدرم و خم شدم و گیوه های پر از خاک و خلی که هر روز در زمین زراعی، همراه بابا بود بوسیدم.


آن سال همه خواهر و برادرام ازتهران آمدند مشهد، با بچه های قد و نیم قد که هر کدام به راحتی "عمو" و "دایی" نثارم می کردند.


بابا به هرکدام از بچه ها و نوه ها 10 تومان عیدی داد، 10 تومان ماند که آن را هم به عنوان عیدی داد به مامان.


اولین روز بعد از تعطیلات بود، چهاردهم، که رفتم سر کلاس.


بعد از کلاس آقای مدیر با کروات نویی که به خودش آویزان کرده بود گفت که کارم دارد و باید بروم اتاقش، رفتم، بسته ای از کشوی میز خاکستری رنگ زوار درفته گوشه اتاقش درآورد و داد به من.


گفتم: این چیه؟

"باز کن می فهمی"

باز کردم، 900 تومان پول نقد بود!

این برای چیه؟

"از مرکز اومده؛ در این چند ماه که اینجا بودی بچه ها رشد خوبی داشتند برای همین من از مرکز خواستم تشویقت کنند."


راستش نمی دونستم که این چه معنی می تونه داشته باشه،

فقط در اون موقع ناخودآگاه به آقای مدیر گفتم این باید 1000 تومان باشه نه 900 تومان!


مدیر گفت از کجا می دونی؟ کسی بهت گفته؟ گفتم: نه، فقط حدس می زنم، همین.


راستش مدیر نمی دونست بخنده یا از این پررویی من عصبانی بشه اما در هر صورت گفت از مرکز استعلام می‌گیرد و خبرش را به من می دهد.


روز بعد تا رفتم اتاق معلمان تا آماده بشم برای کلاس، آقای مدیر خودش را به من رساند و گفت: من دیروز به محض رفتنت استعلام کردم، درست گفتی، هزار تومان بوده نه نهصد تومان، اون کسی که بسته رو آورده صد تومانش را کِش رفته بود که خودم رفتم ازش گرفتم اما برای دادنش یه شرط دارم...


"چه شرطی؟"


بگو ببینم از کجا می دونستی؟ نگو حدس زدم که خنده دار است.


***

استاد کمی به برق چشمان بچه ها که مشتاقانه می خواستند جواب این سوال آقای مدیر را بشنوند، نگاه کرد و دسته طلایی عینکش را گرفت و آن را پشت گوشش جا داد و گفت:

"به آقای مدیر گفتم هیچ شنیدی که خدا 10 برابر عمل نیکوکاران به آن ها پاداش می دهد؟"


(سوره انعام، آیه 160، مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها)

مناظره بهلول با ابوحنیفه


در کتاب مجالس المومنین آمده است:
بهلول بن عمرو کوفی از دانشمندان زیرک و زبر دست و نکته سنج عصر امام صادق ـ علیه السّلام ـ و امام کاظم ـ علیه السّلام ـ بود، او برای این‌که قاضی هارون الرّشید نشود، خود را به دیوانگی زد، تا هارون از او منصرف شده و مقام قضاوت را به او واگذار ننماید.

او اهل مناظره بود و با استدلال و لطائف بسیار ظریف، پوچی عقائد انحرافی مخالفان را آشکار می‌نمود، یکی از مناظرات او این بود که:

او شنیده بود ابوحنیفه (رئیس مذهب حَنَفی) در درس خود گفته است: «جعفر بن محمّد (امام صادق ـ علیه السّلام ـ) سه مطلب را گفته، ولی من هیچ‌کدام از آن‌ها را قبول ندارم و آن‌ها را نمی‌پسندم، و آن سه مطلب این است:
1
ـ «شیطان به وسیله آتش، عذاب خواهد شد، و این درست نیست زیرا شیطان از آتش آفریده شده، و چیزی که از سنخ آتش است به وسیله آتش، اذّیت نمی‌شود.

2
ـ «خدا دیده نمی‌شود»، با این‌که هر چیز موجودی، به‌ناچار قابل دیدن است.

3
ـ «کارهائی که بندگان انجام می‌دهند خودشان با اختیار خود، آن‌ها را انجام می‌دهند»، با این‌که آیات و روایات برخلاف این قول است و کارهای بندگان را به خدا نسبت می‌دهند (ما در کارها مجبوریم نه مختار).

بهلول کلوخی از زمین برداشت و بر پیشانی ابوحنیفه زد، ابوحنیفه در مورد بهلول، نزد هارون شکایت کرد، هارون دستور داد بهلول را حاضر کردند و او را سرزنش نمود.

بهلول در آن مجلس، به ابوحنیفه گفت:

1
ـ درد جای کلوخ را که ادّعا می‌کنی به من نشان بده که بنگرم و اگر نشان ندهی پس در عقیده خود که می‌گوئی هر چیز موجودی، دیدنی است، خطا می‌کنی،

2
ـ تو می‌گوئی جنس موجب آزار جنس نخواهد شد، تو از خاک آفریده شده‌ای بنابراین نباید کلوخی که از خاک است، به تو آسیب رسانده باشد.

3
ـ وانگهی من گناه نکرده‌ام، چرا که به عقیده تو کارهائی که از بنده سر می‌زند، فاعل آن خدا است، بنابراین خدا تو را زده است نه من!!».

ابوحنیفه ساکت شد و در حالی که شرمنده شده بود، از مجلس برخاست و فهمید که ضربه بهلول به‌خاطر پاسخ به عقائد بی‌اساس او بوده است.[5]

بهلول تا آخر عمر در همین وضع به سر برد، تا طاغوت‏های عبّاسی از وجود او سوء استفاده نکنند. او از همین وضع ساختگی خود، بر ضدّ طاغوت‏ها استفاده بسیار کرد و با طنز و مزاح و شیوه‏های گوناگون به افشاگری پرداخت.
این عالم عاقل در سال 192 هجری درگذشت.(6)مقبره او در بغداد قرار دارد و سنگ قبری به تاریخ 501 قمری لقب او را «سلطان مجذوب» نوشته‌است.

پی نوشتها:
1-
خیرالیدن زرکلی، الأعلام،ج‏2،ص:77
2-
حمدالله مستوفی، تاریخ‏گزیده، ،ص:637.
3-
بهجة الآمال، ج 2، صص 435 ـ 436.
4- "
دانش‏نامه جهان اسلام"، زیر نظر غلامعلی حداد عادل، تهران: بنیاد دایرة المعارف اسلامی، 1377، ذیل "بهلول"
5-
مجالس المؤمنین، ج 2، ص 419 ـ بهجه الآمال، ج 2، ص 436، نشر بنیاد فرهنگی اسلامی.
6-
ابن کثیر، البدایةوالنهایة،ج‏10،ص:208.

پرگوئی

هرکس پرگوئی کند، خطایش زیاد می شود و کسیکه خطایش زیاد شد از حیا و شرمش کم میشود و کسیکه حیای او کم باشد پرهیز او از گناه کم میگردد و هرکس پرهیزش از گناه کم باشد دلش مرده است.

(مصباح الهدایه)

زیبائی

ستایش هرگونه زیبائی ، حاصل درک زیبائی است.

نماز، ستایش همه زیبائیهاست .

در یک گاردن پارتی خانم ژولی پایش به سنگی خورد وبا پشقاب غذا در دستش به زمین خورد، علت زمین خوردنش کفش جدید ش بود که هنوز به آن عادت نکرده بود.

  دوستان کمک کرده و او را از زمین بلند و بر نیمکتی نشاندند و جویای حالش شدند.جواب داد حالش خوب است وناراحتی ندارد.
  مهماندار پشقاب جدیدی با غذا به ایشان داد.

  خانم ژولی بعد از ظهر خوبی را به اتفاق دوستانش گذراند و بسیار راضی به اتفاق همسرش به خانه برگشت.

  چند ساعت بعد همسر ژولی به دوستانی که در گاردن پارتی بودند تلفن کرد و اطلاع داد که
  ژولی را به بیمارستان برده اند.

  خانم ژولی در ساعت 18 همان روز در بیمارستان فوت کرد و پزشگان علت مرک را سکته مغزی
  تشخیص دادند.

  چند لحظه از وقت خود را به مطالبی که در پی می آیند معطوف کنید، شایدروزی شما با چنین اتفاقی برخورد کنید و بتوانید زندگی شخصی را نجات دهید

  یک متخصص اعصاب (نرولوگ ) می گوید:
  بعد از یک ضربه مغزی که منجر به خون ریزی رگی در ناحیه مغز شده،اگر شخص ضربه دیده را
  در زمانی کمتر از سه ساعت به بیمارستان برسانند امکان بر طرف کردن حادثه و نجات شخص بسیار زیاد است. ولی همواره باید قادر به تشخیص حادثه بود و این عمل بسیار ساده است.

  پزشک متخصص می گوید مهمترین وظیفه تشخیص حادثه خون ریزی مغزی است و بعد از تشخیص و قبل از سه ساعت باید شخص را به پزشک رساند.

 متخصص می گوید یک شاهد حادثه با آشنا بودن به علائم خون ریزی مغزی می تواند با سه سئوال ساده از مریض به سهولت او را نجات دهد.اگر در آن گاردن پارتی یک نفر سئوالهای زیر را از ژولی کرده بود حتما" ژولی زیبا و جوان اکنون زنده بود..
  1 ــ از بیمار یا شخص ضربه مغزی خورده بخواهید بخندد.
  2 ــ از بیمار یا شخص ضربه خورده بخواهید دو دستش را بالا نگه دارد.
  3ــ از بیمار یا شخص ضربه خورده بخواهید یک جمله ساده را تکرار کند.
  مثلا" بگوید خورشید در آسمان بسیار خوب می درخشد.
   اگر بیمار یا شخص ضربه خورده قادر به انجام یکی از این کارها نباشد باید فوری اورژانس را خبر کرده و بیمار را به بیمارستان منتقل کرده و به مسئول مربوطه عدم اجرای یک یا چند اعمال فوق را اطلاع داده تا ایشان پزشک را در جریان گذارد.

مناجات

نمی گیرم دلم از دامت

ببندی یا که بگشائی

نپوشم دیده از حسنت

بپوشی یا که بنمائی

بمیرم از فراقت یا بمانم زنده بروصلت

برآرم ناله یا خاموش بنشینم

چه فرمائی

یابن الحسن 

نکوترمی شود حالم

فزونتر می شود صبرم 

که خونم بر زمین ریزی

که اشکم را بیافزائی 

شوم خاک سرکویت

به کویت گرفتد راهم

کنم فرش رهت را جان

اگر در کلبه ام آئی

یابن الحسن

بوَدچشم انتظارآفتاب طلعتت عالم

که با یک جلوه حسن خودعالم را بیارائی 

زهستم دل بریدم تا همه هستم غمت باشد

به اشکم دیده را شستم که پا بردیده ام سائی

یابن الحسن

بگریانی،برنجانی،بسوزانی،بمیرانی

همه سهل است اگر یکدم بسویم دیده بگشائی

فالنظر الینا نظرة رحیمه نستکمل به الکرامة عندک

گوشه چشمی به سوی گوشه نشین کن

زانکه جزاین گوشه کس پناه ندارد

گرچه سیه روی شدم، غلام تو هستم

خواجه مگر بنده سیاه ندارد



دانلود مناجات

مهدی سماواتی