ای نزدیکترین همسایه

در حسرت تیمارت هستم  که دستی شود بر سرم و چشمی که گرمای محبتی در دلم بکارد و در حسرت شکستنم. بغضی که این گونه در گلو سنگینی می کند.

می گویندهمسایه ای ، نزدیکی . آنقدر نزدیک که هیچ گاه سایه ات از سرم جدا نمی شود.

می گویند که عاشقی و شیدا ، و عاشق و شیدا می خواهی و خاک را آنقدر با زلال لطفت ارزش می دهی که همرازت شود.

می گویند مهربانی ، آنقدر که مهربانی مادر ، در پیش مهر تو هیچ است بلکه کمتر از هیچ و من در حسرتم در حسرت یک جام ، راز و نیاز و یک کام سیر اشک.

ای نزدیک ترین همسایه ! در حسرت آنم که خود را در اقیانوس بی کران آغوشت رها کنم . در حسرتم ، که واژه عشق را بفهمم و شیدائی را به پرواز در آیم . اما چه کنم که نمی توانم . بی بال و پرم و قفس همچنان سنگین و پابرجا.

شرمسارم ، شرمسار عصیان و کشتن انسانیت در قفس حیوانیت ، شرمسارم .

شرمسارم و فریادی و ناله در من نمی خروشد. بغضی و ضجّه ای در من نمی شکند.

می دانی من با دلهره ای جانکاه تو را می خوانم. تو را که مهرت بر خشم سایه افکنده و رحمتت بر غضبت پیشی گرفته .

تو را می خوانم ای نزدیکترین همسایه که تنهایم، غریبم. تو را که با آشنائیت غربتی نیست و در همنشینی ات تنهائی .

در حسرت تیمارت هستم که دستی شود بر سرم.

 

راهنمایى به پروردگار

عبد الله دیصانى که منکر خدا بود خدمت امام صادق علیه السلام رسید و عرض کرد: مرا به پروردگارم راهنمایى کن .
امام علیه السلام فرمود: نامت چیست ؟
دیصانى بدون آنکه اسمش را بگوید برخاست و بیرون رفت .
دوستانش گفتند:
چرا نامت را نگفتى ؟
عبدالله گفت :
- اگر اسمم را مى گفتم که عبدالله است ، حتما مى گفت آنکس که تو عبدالله و بنده او هستى کیست ؟ و من محکوم مى شدم . به او گفتند: نزد امام علیه السلام برو و از وى بخواه تو را به خدا راهنمایى کند و از نامت نیز نپرسد.
عبدالله برگشت و گفت :
- مرا به آفریدگارم هدایت کن و نام مرا هم نپرس .
امام علیه السلام فرمود: بنشین . ناگهان پسر بچه اى وارد شد و در دستش ‍ تخم مرغى داشت که با آن بازى مى کرد.
امام صادق علیه السلام به آن پسر بچه فرمود:
- تخم مرغ را به من بده پسرک تخم مرغ را به حضرت داد.
امام علیه السلام فرمود:
- اى دیصانى ! این قلعه اى که پوست ضخیم دور او را فرا گرفته است و زیر آن پوست ضخیم ، پوست نازکى قرار دارد و زیر آن پوست نازک ، طلاى روان و نقره روان (زرده - سفیدى ) مى باشد که نه طلاى روان به آن نقره روان آمیخته مى گردد. بدین حال است و کسى هم از درون آن خبرى نیاورده و کسى نمى داند که براى نر آفریده یا براى ماده . وقتى که شکسته مى شود پرندگانى مانند طاووسهاى رنگارنگ به آن همه زیبایى و خوش خط و خال از آن بیرون مى آید، آیا براى آن آفریننده نمى دانى ؟
دیصانى مدتى سر به زیر انداخت . سپس سر برداشته و شهادت بر یکتایى خداوند و رسالت پیامبر خدا صلى الله علیه و آله داده و گفت : شهادت مى دهم که تویى رهبر و حجت خدا بر خلق او و اینک از عقیده اى که داشتم ، توبه مى کنم .

حدیثى درباره ى آفرینش عقل

روایت در جواهر السنیه  :
خلق الله العقل فقال له ادبر فادبر فقال له : من انا و من انت ؟ قال : انا انا، و انت انت : ثم قال له : اقبل فاقبل ، فقال له : من انا و من انت ؟ قال : انت الرب الجلیل و انا العبد الذلیل .
خداوند عقل را آفرید و به او فرمود: پشت کن ، پشت کرد، پس از او پرسید: من کیستم و تو کیستى ؟ گفت : من منم ، و تو تویى . سپس ‍ به او فرمود: رو کن ، رو کرد . پس از او پرسید: من کیستم و تو کیستى ؟ گفت : تو پروردگار بزرگ ، و من بنده ى ذلیل هستم .
یعنى وقتی که مدبر گردد، تاریک محض است ؛ و وقتى که رو کند و به حق متوجه گردد، مرآت است .

معناى حدیث قدسى خلقت الأشیاء لأجلک ، و خلقتک لأجلى

نتیجه ى خلق و مخلوق در حدیث قدسى خلقت الأشیاء لأجلک ، و خلقتک لأجلى (تمام اشیا را براى تو، و تو را براى خود آفریدم ) علم و معرفت است .

زمان کوتاه رهائی

غروب جمعه را انگار خدا آفریده است تا آئینه همه دردهای زخم های شیعیان باشد. 

رنج سالها غربت از امام .

زخم سالها یتیمی امت .

با این همه ، غروب دلگیر آدینه با همه غمزدگیش انگار لبریز از معرفت است .

آشفتگی روح را ، عصر جمعه به وضوح حس می کنیم . روحی که مدام تحملمان می کند.

زمینی بودنمان را ، غرق بودنمان در دنیا را و در بند اسارت بودنمان را.

تا آسمانی ترین بخش هستی فرود می آبد و او که از جنس آسمان است در زمین خاکی آشفته می شود و عصر جمعه انگار ، زمان کوتاهی برای رهائی روح است.

دلت از دنیا می گیرد. از دنیائی که پراست از زیبائی های دروغین و دلت پر می زند به سوی حقیقت .

غروب جمعه ، آئینه دل ، تنگ توست. 

تا در آن محکش بزنی که تا کجا عاشق است و منتظر.

عصرجمعه عشقی در دلت موج  می زند و حسرتی عمیق . دوری از امام در دلت تیر می کشد...

حالا با  تمام وجودت زمزمه می کنی . أین بقیه الله ...

او مادر من هم بود!

هنگامى که مادر امیرالمؤ منین (فاطمه بنت اسد) از دنیا رفت ، حضرت على علیه السلام در حالى که اشک از چشمان مبارکشان جارى بود، محضر رسول خدا صلى الله علیه و آله رسید.
پیامبر صلى الله علیه و آله پرسیدند:
چرا اشک مى ریزى ؟ خداوند چشمانت را نگریاند!
على علیه السلام : مادرم از دنیا رفت .
پیامبر صلى الله علیه و آله : او مادر من هم بود و سپس گریه کرد. پیراهن و عباى خود را به على علیه السلام داد و فرمود:
با اینها او را کفن کنید و به من اطلاع دهید! پس از فراغ از غسل و کفن حضرت را در جریان کار گذاشتند آنگاه به محل دفن حرکت دادند.
رسول خدا صلى الله علیه و آله جنازه را تشییع کرد قدمها را با آرامى برمى داشت و آرام بر زمین مى گذاشت . در نماز وى هفتاد تکبیر گفت . سپس ‍ داخل قبر شد و با دست مبارکش لحد قبر را درست کرد کمى در قبر دراز کشید و برخاست جنازه را در قبر گذاشت ، خطاب به فاطمه فرمود:
فاطمه !
جواب داد:
لبیک یا رسول الله ! فرمود:
آنچه را خدا وعده داده بود درست دریافتى ؟
پاسخ داد:
بلى ! خداوند شما را بهترین پاداش مرحمت کند.
حضرت تلقینش را گفت از قبر بیرون آمد. خاک بر قبر ریختند. مردم که خواستند برگردند دیدند و شنیدند رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود:
پسرت ! پسرت !
پس از پایان مراسم دفن پرسیدند:
یا رسول الله ! شما را دیدیم کارهایى کردى که قبلا با هیچکس چنین کارى نکرده بودى ؟ لباس خود را به او کفن کردى با پاى برهنه و آرام ، آرام او را تشییع نمودى ، با هفتاد تکبیر برایش نماز گزاردى در قبر وى خوابیدى و لحد را با دست خود درست کردى و فرمودى : پسرت ! پسرت !
پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود:
همه اینها داراى حکمت است .
اما اینکه لباس خود را به او کفن کردم به خاطر این بود که روزى از قیامت صحبت کردم و گفتم : مردم در آن روز برهنه محشور مى شوند فاطمه خیلى ناراحت شد و گفت : واى از این رسوایى ! من لباسم را به او کفن کردم و از خداوند خواستم کفن او نپوسد و با همان کفن وارد محشر گردد.
و اینکه با پاى برهنه و آرام او را تشییع کردم به خاطر ازدحام فرشتگان بود که براى تشییع فاطمه آمده بودند.
و اینکه در نماز هفتاد تکبیر گفتم براى این بود که فرشتگان در هفتاد صف بر نماز فاطمه ایستاده بودند.
و اینکه در قبرش خوابیدم بدین جهت بود روزى به او گفتم : هنگامى که میت را در قبر گذاشتند قبر بر او فشار مى دهد و دو فرشته (نکیر و منکر) از او سؤ الاتى مى کنند. فاطمه ترسید و گفت :
واى از ضعف و ناتوانى ! آه ! به خدا پناه مى برم از چنین روزى ! من در قبرش ‍ خوابیدم تا فشار قبر از او برداشته شود.
و اینکه گفتم : پسرت ! پسرت !
چون آن دو فرشته وارد قبر شدند از فاطمه پرسیدند پروردگارت کیست ،
گفت : پروردگارم الله است .
پرسیدند: پیغمبرت کیست ؟
پاسخ داد: محمد صلى الله علیه و آله پیغمبر من است .
پرسیدند: امامت کیست ؟ فاطمه حیا کرد از اینکه بگوید فرزندم على است . لذا من گفتم :
پسرت ! پسرت ! على بن ابى طالب علیه السلام است و خداوند نیز از او پذیرفت

رسوای جماعت شو !

سالهاست که درونم را ازهمه پنهان داشته ام .

آنچه نخواسته ام کرده ام.

آنچه به آن نمی اندیشیدم برزبان آوردم .

درونم را مخفی کردم و ظاهرم را آراستم.

به اطرافیان نگریستم و آنچنان که آنان خواستند شدم.

از ترس رسوا شدن همرنگ جماعت گشتم.

ای مهربان ! ای رحیم! تو می دانی . تو باخبری. تو از دلم آگاهی و از خواسته ام باخبری . تو می دانی کیستم و چگونه ام . می دانی چه در نهان دارم و چه در اندیشه. می دانم که باخبری می دانم که به آنچه در سینه دارم به پنهان و آشکارش آگاهی . می دانم که از قلبم باخبری که هیچ چیز در آسمان و زمین بر تو پوشیده نیست.

من که را فریب می دهم ؟ از چه می گریزم؟

عبادت زیبا و خالصانه در ظاهر ، ریاکاری در عبادت به چه درد دیگران می خورد و تحسین دیگران به چه درد من می آید؟‌من درونم را از که پنهان  می کنم ؟


لطیفا!‌مهربانا! ‌ای دریای مهر! ای امید محض ! ی کرامت سرشار!‌تو از دلم باخبری .

اگر گناه کردم ، اگر سربه نافرمانی نهادم ، اگر درونم را به زشتی آلودم و برون را آراسته گردانیدم اما همیشه و هماره چراغ مهرت در دلم روشن بوده و هست.  همیشه عشقت در دلم موج افکنده و به ساحل دلم نشسته و اگر برخلاف میلت رفتار کردم، از غفلت و نادانیم بوده.

اینک دستم را بگیر . می دانی که تو را می خواهم ... 



از کتاب نجوای شبانه



عشق و محبت

عشق و محبت

آیا عشق مولود زیبائی است ؟

آیا درک زیبائی های یک پدیده منوط به این است که برای من منفعت داشته باشد؟

آیا بین منفعت و درک زیبائی نسبتی هست ؟

اصلاً‌ چرا من دوست  می دارم ؟

5 نظریه در مورد عشق وجود دارد:

 

1-  عشق انسان به خودش ( آدمها عاشق خودشان هستند)

2- عشق به خانواده ، اولاد ، وطن

3-  عشق به انسان (دوست داشتن بدون منفعت ،‌ کسی که احسان می کند را دوست داریم ،‌ مثلا مادر ترزا را دوست داریم ، مثل او نیستیم ولی دوستش داریم ،‌انسان کارخوب را دوست می دارد ولو کافر باشد)

4- عشق به جمال ( زیبا را چون زیبا هست دوست دارم )

اگر عشق بدلیل زیبائی باشد ، مطالبه در آن نیست. اگر عاشق جمال شد ، نباید مطالبه ای داشته باشد و گرنه عاشق خودش است . چون برای خودش می خواهد.

دوست می دارم زیبائی را ،‌ بعد از رسیدن به او ممکن است به لذائذ دیگر هم دست پیدا کنم که دیگر به دلیل زیبائی نیست.

5- سنخیت و روابط روحی ( گاهی دلیل عشق ، ‌نه زیبائی است ، نه خودخواهی ومنفعت و نه احسان . بدلیل مشترکات روحی است که باهم دارند. ( ممکن است در عالم ذر باهم بوده اند.)) که مشکل ترین نوع ادراک زیبائی است .

عالی ترین نوع عشق ، عشق به جمال است ،‌در درجه بعد عشق به احسان ،‌بعد عشق به اولاد و... و پائین ترین سطح ، عشق به خود است.

هر 5 نوع عشق بر می گردد به عشق به کمال . انسان چون هست است (وجود دارد) ،‌ هرچه هستی است را دوست می دارد.

حب ذات ،‌به ذات ذاتی است اما حب اولاد ذاتی نیست.


شما نظریه دیگری می شناسید؟




زیبائی

کلاس آقای حیدری (مقدمات نهج البلاغه ‌/ انسان شناسی)

تشکیل شده در محل مجموعه امام صادق (ع) میبد

سایت مجموعه امام صادق (ع) میبد  www.sheshom.net

 

مبحث زیبائی

لذت محصول مواجهه با زیبائی است .

همینطور که پدیده های اطراف ما دارای اجزای تکوینی هستند ،‌دارای اجزای صوری نیز هستند . وقتی بین اجزاء تکوینی حساب و کتابی وجود دارد بین اجزاء صوری هم این تناسب و تقارن وجود دارد.

چند نظریه در مورد زیبائی وجود داره :

-         اگر زیبائی تقارن و توازن در اجزاء ثابت باشد جاذبه اش را از دست می دهد.

-         جهان در حال حرکت است ،‌پس اجزائش  هم در حال حرکت است . پس هر روز چشمی می خواهد که زیبائیش را درک کند.

-         چون نیاز داریم آن را زیبا می بینیم و و قتی نیازمان برطرف شد ، زیبائیش برایمان تمام می شود.

 

 

ادراک زیبائی یک تفاعل و تعاطی می خواهد دوطرفه است : من باید با او ارتباط برقرار کنم تا زیبائی اش را درک کنم .

زیبائی برای همه و همیشه قابل درک نیست. . لذت محصول احساس زیبائی است .

کسی ممکن است از کشتن انسان یا حیوانات لذت ببرد.

همیشه از زیبائی لذت نمی بریم ، زشتی و زیبائی طرفینی است . هم باید زیبا باشد و هم من باید با آن ارتباط برقرار کنم.

 

 

ارتباط بین عزت و جمال در " یا من له العزة و الجمال" :

خداوند چون جمیل است جلیل است .

جمال مولود زیبائی است ،‌زیبائی مولود کمال است و هر جا جمال هست شکوه و عظمت هم هست .

هرکس زیبائی ها را درک کند جمال خدا را پاس می دارد. (در پاسخ به چرا نماز می خوانیم ؟)



هنوز اجازه انتشار مطالب کلاس رو نگرفتم  ‌ بزودی اجازه شو میگیرم امیدوارم ادامه دار بشه ...  چون مطالب بسیار ارزشمندی مطرح میشه .

برخویشتن بدى نکن !

شخصى به اباذر نوشت :
به من چیزى از علم بیاموز!
اباذر در جواب گفت :
دامنه علم گسترده تر است ولى اگر مى توانى بدى نکن بر کس که دوستش ‍ مى دارى .
مرد گفت :
این چه سخنى است که مى فرمایى آیا تاکنون دیده اید کسى در حق محبوبش بدى کند؟
اباذر پاسخ داد:
آرى ! جانت براى تو از همه چیز محبوب تر است . هنگامى که گناه مى کنى بر خویشتن بدى کرده اى.