۲۰ فروردین

خون شهید، جاذبه‌ی خاک را خواهد شکست؛

و ظلمت را خواهد درید؛

و معبری از نور خواهد گشود؛

و روحش را از آن، به سفری خواهد برد که برای پیمودن آن،

هیچ راهی جز شهادت وجود ندارد.

سالروز شهادت سید مرتضی آوینی ،‌ گرامی ... ( البته دیروز بود(




نوشته شده توسط : جناب صهبانا

یکی دو هفته قبل از شهادت ، ایشان را در پادگان امام حسن (ع ) تهران دیدم که عازم مناطق عملیاتی بودند . ایشان را به واسطه دوستی که به ایشان نزدیک بود شناختم . در صحبتهایشان از این امر گله داشتند که چرا یادگارها و آثار مناطق عملیاتی را محو می کنند . چرا این موزه بزرگ را به بهانه بازسازی ویران می کنند . و چرا این آثار از نسلهای آینده دریغ می شود . البته منظور ایشان انجام نابخردانه و ناشیانه این کار بود. بخصوص از بازسازی شهرهایی که تخریب زیادی داشتند نگران بودند و می گفتند باید در کنار این آثار شهر جدید ساخته شود .
ایشان گفتند که مرحله بعد به منطقه فکه خواهند رفت ... در همان حین یکی دیگر از اعضاء تیمی که همراه ایشان بود گفت که منطقه فکه را ایشان به شهید آوینی پیشنهاد داده اند .
و گفتند در یکی از عملیاتها موقع پیشروی از منطقه ای عبور کردیم که بعد مجبور به عقب نشینی و بازگشت شدیم . وقت بازگشت ، از دور به خاکریز (و به تعبیر خود ایشان تپه ای ) برخوردیم که موقع پیشروی آن را ندیده بودیم . وقتی نزدیک تر رسیدیم دیدیم اجساد بچه های خودمان است که روی هم انباشته شده ... بعد هم این منطقه توسط دشمن تصرف شد و قابل دسترسی نبود و اجساد به همان وضع مانده بود.
شهید آوینی در ماموریت بعدی خود عازم همان منطقه بودند که فیض شهادت نائل شدند .
یکی از اعضاء همان  گروه گفتند که در ستونی مشغول به حرکت بودیم . قرار بود بخاطر آلوده بودن منطقه به مین همه جا پای یک دیگر بگذاریم . از قضا از روی میدان مین که روی آن را خاک پوشانده بود و مینها قابل رویت نبودند عبور می کردیم .
همه گروه روی آن مین پا گذاشتند و عبور کردند . شهید آوینی در انتهای ستون بودند ... و چون مین بخاطر عبور چند نفر از روی آن حساس شده بود موقع عبور ایشان منفجر شد . البته پیک شهادت انگار فقط منتظر ایشان و شهید یزدان پرست بود . به گفته احمد شفیعا (عضو گروه روایت فتح که این خاطره را از ایشان شنیدم  ) آقا مرتضی ابتدا مجروح شد و پایشان صدمه دید . حالشان خوب بود و می گفتند و می خندیدند ... کم کم خونریزی شدت یافت ... و تا رسیدن نیروهای امدادی کار از کار گذشته بود . ایشان می گفت که از بخت بد دوربین فیلمبرداری نیز ترکش خورد و از کار افتاد و فقط توانستیم چند عکس از ایشان داشته باشیم . و این اوج مظلومیت کسی بود که تصویر گر رشادتهای شهدا  و لحظات شهادت بود.
برای ایشان علو درجه و روح دارم و امیدوارم اهداف و آرمانهایشان جامه عمل بپوشد .

نظرات 2 + ارسال نظر
صهبانا دوشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 11:00 ق.ظ http://sahbana.blogsky.com

یکی دو هفته قبل از شهادت ، ایشان را در پادگان امام حسن (ع ) تهران دیدم که عازم مناطق عملیاتی بودند . ایشان را به واسطه دوستی که به ایشان نزدیک بود شناختم . در صحبتهایشان از این امر گله داشتند که چرا یادگارها و آثار مناطق عملیاتی را محو می کنند . چرا این موزه بزرگ را به بهانه بازسازی ویران می کنند . و چرا این آثار از نسلهای آینده دریغ می شود . البته منظور ایشان انجام نابخردانه و ناشیانه این کار بود. بخصوص از بازسازی شهرهایی که تخریب زیادی داشتند نگران بودند و می گفتند باید در کنار این آثار شهر جدید ساخته شود .
ایشان گفتند که مرحله بعد به منطقه فکه خواهند رفت ... در همان حین یکی دیگر از اعضاء تیمی که همراه ایشان بود گفت که منطقه فکه را ایشان به شهید آوینی پیشنهاد داده اند .
و گفتند در یکی از عملیاتها موقع پیشروی از منطقه ای عبور کردیم که بعد مجبور به عقب نشینی و بازگشت شدیم . وقت بازگشت ، از دور به خاکریز (و به تعبیر خود ایشان تپه ای ) برخوردیم که موقع پیشروی آن را ندیده بودیم . وقتی نزدیک تر رسیدیم دیدیم اجساد بچه های خودمان است که روی هم انباشته شده ... بعد هم این منطقه توسط دشمن تصرف شد و قابل دسترسی نبود و اجساد به همان وضع مانده بود.
شهید آوینی در ماموریت بعدی خود عازم همان منطقه بودند که فیض شهادت نائل شدند .
یکی از اعضاء همان گروه گفتند که در ستونی مشغول به حرکت بودیم . قرار بود بخاطر آلوده بودن منطقه به مین همه جا پای یک دیگر بگذاریم . از قضا از روی میدان مین که روی آن را خاک پوشانده بود و مینها قابل رویت نبودند عبور می کردیم .
همه گروه روی آن مین پا گذاشتند و عبور کردند . شهید آوینی در انتهای ستون بودند ... و چون مین بخاطر عبور چند نفر از روی آن حساس شده بود موقع عبور ایشان منفجر شد . البته پیک شهادت انگار فقط منتظر ایشان و شهید یزدان پرست بود . به گفته احمد شفیعا (عضو گروه روایت فتح که این خاطره را از ایشان شنیدم ) آقا مرتضی ابتدا مجروح شد و پایشان صدمه دید . حالشان خوب بود و می گفتند و می خندیدند ... کم کم خونریزی شدت یافت ... و تا رسیدن نیروهای امدادی کار از کار گذشته بود . ایشان می گفت که از بخت بد دوربین فیلمبرداری نیز ترکش خورد و از کار افتاد و فقط توانستیم چند عکس از ایشان داشته باشیم . و این اوج مظلومیت کسی بود که تصویر گر رشادتهای شهدا و لحظات شهادت بود.
برای ایشان علو درجه و روح دارم و امیدوارم اهداف و آرمانهایشان جامه عمل بپوشد .

ببخشید اگر زیاد نوشتم و اشکالی در آن بود ... وقت نشد دوباره بخوانم .

خیلی خیلی ممنون ازاینکه وقت گذاشتین و نوشتین ...
با اجازه تون میذارمش تو پست .

سلام دوشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 12:18 ب.ظ

امام فرموده بود : « شب را شتر رهواری برگیرید و پراکنده شوید» نه برای آن که آنان را در رنج اندازد ، بل تا آنان دل به مرگ بسپارند و این چنین ، دیگر هیچ پیوندی من دون الله بین آنان و دنیا باقی نماند ؛ که اگر پیوندها بریده شد ، حجاب ها نیز دریده خواهد شد.

و ای همسفران معراج حسین ،‌چه مبارک شبی است! تا این جا جبرائیل را نیزدر التزام رکاب داشتید،‌اما ازین پس ... بال در سُبُحاتی گشوده اید که جبرائیل را نیز در آن بار نمی دهند. اگر نمی دانستم که «کلام » چیست ،‌می خواستم از شما که ما را بازگوئید از آن چه در این شب بر شما رفته است ، ای غوطه وران سبحات جلال!... ای مستان جبروتی، ای حاجبین سراپرده های اُنس، ای قبله داران دایره طواف، ای ... چه بگویم؟

یا لیتنی کنت معکم. اما کلام را برای بیان این رازها نیافریده اند و مفتاح این گنجینه راز ، سکوت است نه کلام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد